.مداخله سياستهاي خارجي در عزل و نصب رجال
از دوره ناصر الدين شاه به بعد، مداخله و فشار سياستهاي استعماري روسيه و انگلستان در ايران فزوني گرفت، تا جايي كه غالبا نمايندگان سياسي آن كشورها علنا با شاه و صدراعظم براي تعويض و تغيير وزرا و رجال وارد مذاكره ميشدند و شاه به اين ننگ و رسوايي تن ميداد؛ گاه به تقاضاي نامشروع آنان گردن مينهاد و مثلا يحيي خان مشير الدوله، براي به دست آوردن مقام وزارت خارجه، به روسها توسل جست و بطوريكه عباس ميرزا ملكآرا نوشته است، وي در دوره خانهنشيني، عليرغم تمايل امين السلطان و وزيرمختار انگليس، به وزيرمختار روس توسل جست و او شاه را تحت فشار قرار داد؛ در نتيجه «به هزار التماس و مرارت، شاه و امين السلطان او را راضي كردند كه دو وزارت عدليه و وزارت تجارت هردو را معا ...» «63» به عهده بگيرد. از اين نمونه ميتوان به نفوذ سياستهاي خارجي در عهد ناصر الدين- شاه پي برد.
استمداد از آلمان
ناصر الدين شاه، پس از آنكه به سوء نيت همسايگان شمالي و جنوبي پي برد، بر آن شد كه از دولت آلمان براي كشيدن راهآهن، خريد كشتي، استخراج معادن، و تأسيس كارخانههاي مختلف استمداد جويد؛ و براي اين كار نخست صنيع الدوله و بعدها عدهاي از رجال رهسپار آلمان شدند. دولت ايران پيشنهاد كرده بود كه سفيري بصير با اختيارات كافي به ايران بيايد «اگر بايد در ايران خطي از خطوط شوارع آهني ساخته شود، به صوابديد آن سفير قبول خواهيم نمود كه، توسط كمپانيهاي آلمان، اسباب آن كار را فراهم نموده اقدام به آن نماييم؛ و همچنين در معادن ايران، كه از روي يقين خيلي قابل منفعت و نتيجه است، اقدامات شايسته به عمل آيد و براي استخراج آنها معلمين و مهندسين از دولت آلمان به جهت اين كار انتخاب گردد؛ همچنين در تمام امور مفيده، اعم از علوم و صنايع، وزارت و تجارت و نظام و غيره كه مايه ترقي و تربيت و تمول است، با همراهي دولت آلمان، حاضريم كه به اقرب وسيله اقدام و ابتدا كنيم ... چون دولت آلمان را دولت بيغرض ميدانيم، ميل داريم ... ايران براي ترقيات آينده خود، او را در ميان كليه دول انتخاب كرده باشد. و جهت ديگر اين است كه دول همجوار ما هيچوقت در مقام ترقي و بزرگي دولت ايران، به آن درجه كه مقصود ماست، نخواهند بود و چشم اميد به
______________________________
(62). همان.
(63). عباس اقبال، «رجال دوره ناصري»، مجله يادگار، سال سوم، شماره 1، ص 47 به بعد.
ص: 515
آنها نداريم ...» «64»
نمونهاي ديگر از مشكلات
در همان ايام كه مذاكرات ايران و آلمان براي احداث راهآهن و استخراج معادن ادامه داشت، انگليسيها بوسيله «ولف» وزيرمختار خود، اظهار نگراني ميكنند و به پاسخ مساعد شاه، قانع نميشوند و بار ديگر يادآوري ميكنند. ناچار ناصر الدين شاه به ميرزا حسين خان صدراعظم دستور ميدهد كه «با سفارت روس و انگليس مذاكره كنند كه آيا ما استقلال داريم يا نه؟ اينهمه مداخله در كارهاي ما چرا ميكنند. ناصر الدين شاه در سياست سه مخل داشت: روس، انگليس، عثماني؛ روس و انگليس به قوت عهدنامه تركمانچاي، عثماني از راه جلب علما كه مركز در بين النهرين داشتند.
عهدنامه تركمانچاي دست ايران را از هر جهت بسته بود؛ در گمرك تصرف مقدور نبود.
كارخانه قند كهريزك خوابيد؛ چون گرفتن حقوق گمركي از قند روس ممكن نبود. كارخانه ريسمان- ريسي صنيع الدوله واماند، چون برنخ هلند وضع گمرك امكان نداشت. در عدليه كاپيتولاسيون مانع بود. مردم در معاملات رنگ خارجه ميدادند و ميبايست با حضور قنسول محاكمه شود و به كلاهسازيها صورت رسميت داده ميشد. در انتقاداتي كه از دوره ناصري ميشود غالبا محظورات را در نظر نميگيرند ... عهدنامه تركمانچاي راه توسعه صنايع را بسته بود ... فقط راه كار در معادن باز بود؛ آنهم سرمايه ميخواست ... و استفاده از سرمايه خارجي را هم دولتين همسايه مانع بودند.» «65»
اندرزهاي سياسي ناپلئون سوم به ناصر الدين شاه
«پس از انعقاد قرارداد پاريس، در 8 رجب 1273، بين ايران و انگليس، كه به وساطت امپراتور فرانسه و مباشرت فرخ خان امين الملك صورت گرفته بود ناپلئون سوم در پاسخ نامه ناصر الدين شاه بعد از مقدمهاي چنين مينويسد ... وضع طبيعي و جغرافيايي ايران طوري است كه دولت فرانسه جز سعادت ايران آرزويي ندارد؛ در حالي كه دولتين انگليس و روس با منافعي كه در ايران دارند، ميكوشند كه حتي الامكان نفوذ سياسي خود را افزايش دهند.
به نظر من، شرط عقل اين است كه دولت آن اعليحضرت با آن دو دولت بزرگ راه مدارا پيش گيرد، و به هيچيك از آن دو زياده از حد نزديك نشود؛ و در سياست داخلي، اصل عدالت را مرعي دارد؛ ماليات را از روي انصاف بگيرند؛ سپاهيان را بطوري خوب و منظم نگهداري كنند؛ از ساختن راهها، رودخانهها و پلها غفلت نكنند؛ و از نگهداري لشكري كه براي خزانه بار گراني نباشد، خودداري نكنند. ارتش بهتر آن است كه كمتر باشد ولي هرچه هست منظم و خوب نگاه دارند؛ نه زياد و بينظم. اگر آن اعليحضرت بيست يا سي هزار قشون منظم داشته باشند كه مشقشان به سبك فرنگي و لباسشان به طرز ايراني باشد، اين عده شايد به نظر من كافي است ... و در پايان، از لزوم انشاء يك راهآهن از كنار فرات الي درياي فارس سخن رفته و گفته شده است كه هرچند اين راهآهن بيشتر از خاك عثماني ميگذرد و فقط سي فرسخ آن
______________________________
(64). خاطرات و خطرات، پيشين، ص 46 به بعد (به اختصار).
(65). همان ص 65 (به اختصار).
ص: 516
از خاك ايران ميگذرد، از لحاظ اقتصادي و آمدورفت مردم بسيار سودمند خواهد بود ...
اكتبر 1858» «66»
شخصيت ناصر الدين شاه
حاج سياح، منتقد نامدار عصر ناصري، ميگويد: «ناصر الدين شاه شخصا باهوش بود و يك سوءظن غريب و حسد عجيبي داشت؛ دشمن آزادي و ترقي عموم بود و ابدا مرد نامآور و بزرگي در مملكت نميخواست؛ زياد پرخوراك بود؛ بلكه غالبا يا دائما در غير خواب و مواقع رسمي مشغول خوردن تنقلات بود؛ سفر و شكار را دوست ميداشت ... عشق سفر فرنگستان ... تحميلات فوق العاده بر ايران وارد كرد. در عوض اينكه اقتداء به قوانين و عدل و علم ... و صنايع و اختراعات جديد اروپاييان نمايند، پول ايران را برده به عياشيهاي ناگفتني صرف كردند و راه متاعهاي غيرلازم را به ايران بازتر كردند ...» «67»
نتايج قتل امير كبير
يكي از نتايج قتل امير كبير اين بود كه كمتر رجال صالح و خيرانديش تن به قبول اين قبيل مسؤوليتها ميدادند؛ همچنانكه، چندبار از طرف ناصر الدين شاه و وزراء و رجال درباري به امير نظام گروسي تكليف شد صدراعظم ايران شود، ولي حسنعلي خان، در هر دفعه سرنوشت ميرزا تقي خان امير كبير را يادآور شده از قبول آن مقام خودداري كرد و گفت اگر من بخواهم به كشور و پادشاه خود صادقانه خدمت كنم، بايد در مقام صدارت، علل بدبختي و نابساماني را از بين ببرم؛ و آن علتها بغير شماها وزراء و رجال چيز ديگر نيست؛ يا بايد در همان روزهاي نخست قبول مسؤوليت، همه شماها را از بين ببرم و يا حداقل راه مداخل همه را ببندم، و اين امر غيرممكن است؛ به دليل اينكه به كشتن شما قادر نيستم چون با همه يا اكثرتان دوست هستم و نان و نمك خوردهام. و اگر شماها را زنده بگذارم ولي راه مداخلتان را ببندم، مرا هم نزد ميرزا تقي خان امير كبير خواهيد فرستاد. «68»
مخبر السلطنه هدايت، كه با نظر مساعدي به اعمال و رفتار ناصر الدين شاه مينگرد، ضمن توصيف خاطرات خود، در عهد او، مينويسد: «در باطن امر، سه نفر را ميشود اصولا در كار ايران مسؤول قرار داد: ميرزا آقا خان را در قتل ميرزا تقي خان امير كبير؛ محمد خان ناصر الملك را در خريد كارخانه چلواربافي مندرس از پيرزن روسي، كه كار نكرد و ناصر الدين- شاه را از شوق تأسيس كارخانه انداخت و مأيوس كرد؛ و ملكم را در طرح بساط فراموشخانه و نقشه جمهوري، و آلودن دار الفنون، كه از فوايد تكامل، به آرزوي انقلاب محروم مانديم.
و اين تقصير در نظر من بزرگتر است. رشد زيادي اسباب جوانمرگي است. نير الملك و اديب- الدوله نقل ميكردند، نميشد ناصر الدين شاه سوار شود و سري به مدرسه نزند و به اتاقها
______________________________
(66). تلخيص از مجله يادگار، سال سوم، شماره 8، ص 65 به بعد.
(67). محمد علي سياح، سفرنامه حاج سياح، به كوشش حميد سياح، ص 479 (به اختصار).
(68). سفرنامه ميرزا فتاح خان، به اهتمام فتح الدين فتاحي، ص 257 به بعد.
ص: 517
نرود، تشويق نكند و انعام ندهد. بعد از آن اقدام بيموقع، اسم مدرسه را با انزجار ميشنيد و به حفظ صورتي قانع بود. بعد از عليقلي ميرزا، پدرم وزير علوم شد، فرموده بودند وزارت علوم را بايد اداره كني، اما از آن كتابها نخوانند ... ناصر الدين شاه، كه در اوايل دستهدسته شاگرد به فرنگ ميفرستاد ... پس از بروز اين افكار، مانع مسافرت فرنگ بود و نسبت به تعليمات اروپايي سرسنگين بود. اين است نتيجه اقدامات بيمورد و تقليد از خيالات جديد فاسد.» «69»
ملكم كه سالها در اروپا به تحصيل و مطالعات سياسي و اجتماعي اشتغال داشت، معتقد بود كه قبل از اقدام به هر عمل اصلاحي، بايد نخست مقدمات كار را فراهم كرد و تشكيلات و سازمان صحيحي، به تقليد از ملل مترقي به وجود آورد. وي ضمن نامه مورخه سوم محرم 1294 به وزير خارجه چنين مينويسد: «سابقا كارهاي دنيا و حركات دولتي خيلي ساده و بسيط بودند اما حال، بواسطه ترقي دنيا، خيلي كارها مركب و مبتني بر مقدمات كليه هستند؛ و اولياي دول آسيا هنوز اصلا به مقدمات كار اعتقاد ندارند. همه كارهاي خوب را ميخواهند، اما همينكه پاي مقدمات كار به ميان ميآيد به نفرت تمام رد ميكنند ... راهآهن را ميپسندند اما مقدمات آن را عمل بيحاصل ميدانند. قدرت عسكريه فرنگستان را با عزم و حرص تمام طالب هستند اما وقتي معلم فرنگستان ميگويد قبل از اخذ نظام فرنگي بايد حكمها و اصول ماليه فرنگي را اخذ نمود، بر چنين حماقت معلم فرنگي ميخندند كه علم و تربيت ماليه بهتر از آنچه داريم چه خواهد بود.» «70»
ادعاي ناصر الدين شاه
«معروف است كه ناصر الدين شاه در طاق كسري به رجال حاضر (عملجات خلوت) گفته بود، من عادلترم يا انوشيروان؟ از اطراف زبان تملق و چاپلوسي گشوده بودند؛ فرموده بود، از نظري من؛ چه انوشيروان مثل بوذرجمهر خدمتگزار داشت، من مثل شماها!» «71»
كسي نبود كه به اين دشمن سرسخت آزادي و آبادي ايران بگويد تو كه خدمتگزاري چون امير كبير را كه بوذرجمهر زمان بود با تيغ بيداد كشتي و مرد متملق و فاسدي نظير ميرزا آقا خان نوري را، سالها بر مسند صدارت نشاندي و پيروان مكتب بوذر جمهر؛ يعني مرداني نظير سيد جمال الدين اسدآبادي، ميرزا آقا خان كرماني، روحي و حاجي سياح را از ايران بيرون راندي؛ چگونه از «عدل» سخن ميگويي؟
ناصر الدين شاه در كربلا
«ناصر الدين شاه در سال 1870 م. به زيارت قبر حسين آمد و به آن تبرك جست و در اطراف قبر، به گريه و زاري پرداخت. يك نفر مورد اعتماد به من گفت كه يكي از خدام حرم حسيني در آن ساعت در حضور شاه رو به قبر كرد و گفت، السلام عليك يا ابا عبد اللّه، در صحراي كربلا هل من ناصر ميگفتي و كسي به نصرت تو نيامد، امروز به تو مژده ميدهم كه ناصر آمده است. البته مقصود او ناصر الدين شاه بود ... شاه به قدري گريست كه بيهوش شد. گريستن اين شاه تفاوتي
______________________________
(69). خاطرات و خطرات، پيشين، ص 53.
(70). ميرزا ملكم خان، پيشين، ص 58.
(71). خاطرات و خطرات، پيشين، ص 52.
ص: 518
با گريستن همكارش، هارون الرشيد ندارد، هردو فرومايه و عياش و خونخوار بودند و هردو از ترس خدا به قدري ميگريستند كه بيهوش ميشدند.» «72» ولي هردو از حق و عدالت بيزار بودند.
نفوذ افكار جديد در ايران
چنانكه ميدانيم، فكر آزادي از قيد ظلم و استبداد، و انديشه ترقي و پيشرفت، از عهد فتحعليشاه به بعد در بين عناصر مترقي و اصلاحطلب ايراني راه يافت. كساني كه به انگلستان مسافرت ميكردند ميشنيدند كه ملت انگليس قرنهاست كه به حكومت فردي پايان داده و حكومت پارلماني را جايگزين آن ساخته است؛ و آنانكه به فرانسه ميرفتند ميديدند كه مردم اين كشور پس از انقلاب 1789 به حكومت ملي روي آورده است و زمامداران آن كشورها ناچارند، به پيروي از افكار عمومي، منافع جمعي را بر مصالح اقليت ترجيح دهند.
قبل از آنكه از نفوذ افكار جديد در ايران سخن گوييم، براي تجهيز ذهن خوانندگان لازم است با نهايت اختصار نگاهي به سير آزادي در غرب بيفكنيم و سپس از نفوذ اين افكار در ايران و علل و عواملي كه به ظهور نهضت مشروطيت منتهي گرديد، سخن گوييم.
نخستين بذر آزادي در يونان قديم كاشته شد و در آنجا بود كه براي نخستينبار عدهاي با حكومت فردي مخالفت كردند.
«اوريپيد، متفكر يوناني، ميگويد: «هيچ دشمني بدتر از مستبدي نيست كه دولت را در دست داشته باشد؛ چه در تحت تسلط وي، هيچ نوع قوانين عرفي وجود نخواهد داشت بلكه تنها يك نفر حكومت ميكند كه قانون را در دست خويش گرفته است.» به عقيده يونانيان، در كشور آزاد، قانون صاحب قدرت حاكمه است. زمامدار و قانون سزاوار احترام از طرف تمام طبقات است ولو آنكه در موارد خاص مزاحم گردد. «73»
ارسطو ميگفت: «هنگامي كه انسان از قانون و عدالت جدايي گيرد، پستترين تمام حيوانات است.» «74»
در پايان قرون وسطي و آغاز عصر جديد، در نتيجه تغيير شرايط اقتصادي، افكار و انديشههاي علمي و فلسفي در بين صاحبنظران غرب راه يافت. در فاصله بين قرن سوم تا قرن دهم و يازدهم ميلادي، اروپا بدترين دوران تاريخي خود را طي ميكرد. حمله مداوم بربرها، جنگهاي دائمي فئودالها، و آشفتگي وضع اقتصادي و اجتماعي به مردم مجال تفكر نميداد. در اين دوره علم و معرفت در انحصار كليسا بود؛ مبلغين مذهب مسيح با بيرحمي شديدي، كليه مظاهر و آثار فرهنگ و تمدن بشري را محكوم به وقفه و ركورد كرده بودند.
هرنوع فكر انتقادي و پژوهشي، به فرمان كشيشان، در آستانه خدا، به وضع دلخراشي قرباني ميشد. ايمان بر علم مقدم شمرده ميشد. ارسطو قرنهاي متمادي در عالم معرفت فرمانرواي
______________________________
(72). نقش وعاظ در اسلام، پيشين، ص 301.
(73). جرج ساباين، تاريخ نظريات سياسي، ترجمه دكتر بهاء الدين پازارگاد، ص 41.
(74). همان، بخش سوم، ص 8.
ص: 519
مطلق بود. سالهاي وحشتزاي انكيزيسيون با قتل و كشتارها و كتابسوزيهاي بسيار سپري شد.
پس از آنكه اروپا از حمله بربرها و هجوم اعراب جان سالم به در برد، در اثر امنيت و آرامش نسبي، اندكاندك، در مقام بهبود بخشيدن به وضع اقتصادي و اجتماعي خود برآمد، كشاورزي و صنايع دستي رو به وسعت نهاد و ابزار و وسايل كار در اين دو رشته حياتي بتدريج، رو به تكامل رفت و روابط بازرگاني بين شهرها بيشتر شد. در نتيجه اين تغييرات اقتصادي، در داخل اجتماع فئوداليته، غير از طبقه سوم و طبقه نجبا و اشراف قديم و روحانيان، طبقه تازه به دوران رسيده و تاجرپيشهاي به نام «بورژوازي» به وجود آمد. اين طبقه در نتيجه مبارزات مداوم، موفق شدند بعضي از شهرها را از قيود فئوداليسم و پرداخت حقوق و عوارض گوناگون رهايي بخشند. از قرن يازدهم به بعد، درياي مديترانه مركز فعاليتهاي تجاري و اقتصادي شد. تجار اروپا براي خريد ابريشم شام و ايران و چين، و قالي و عاج و ادويه و عطريات كشورهاي آسيايي، به بندرهاي شام و اسكندريه ميآمدند و با ايجاد شركتهاي تجارتي كاروانهاي مهمي به راه ميانداختند، و مسافران و جهانگردان را نيز همراه خود ميبردند.
توسعه صنعت و تجارت موجب پيدايش شهرها گرديد. در شهرها و شهركهاي نو، تعدادي كاروانسرا، رستوران و كسبه و ارباب حرف، نظير گاريساز، كشتيساز، نانوا، قصاب در محلهاي مناسب گردآمدند. كمكم مردمي كه از جنگهاي خانمانبرانداز فئودالي خلاص شده بودند به فعاليتهاي گوناگون اقتصادي پرداختند. در نتيجه احتياجات مردم زياد ميشد و بر ميزان مصرف افزوده ميگشت. زيادي مصرف، موجب زيادي توليد گرديد و در نتيجه صنايع مختلف مخصوصا پارچهبافي رونق يافت؛ بطوريكه در قرن دوازدهم در شهر ميلان 60 هزار كارگر پارچهباف وجود داشتند. با گذشت زمان، مقررات قرون وسطايي در نقاط مختلف اروپا سست ميشد و «شهرهاي آزاد» به وجود ميآمد.
بورژوازي، براي آنكه بتواند آزادانه به سوداگري ادامه دهد، احتياج فراواني به آزادي داشت. مايل بود كه هيچگونه مالياتي بابت عوارض راهداري به فئودالها نپردازد.
آزادانه از شهري به شهر ديگر برود، تعهد بسپرد، تعهد بگيرد، در اموالش در موقع مقتضي دخل و تصرف كند. با ترقي صنعت و تجارت بر تمام اين مشكلات فايق آمد. به قول يكي از دانشمندان، هنگامي كه نجيبزادگان فئودال به نبردهاي وحشيانه خود ادامه ميدادند، در تمام اروپاي باختري، كار طبقات زحمتكش، آرامآرام پايههاي فئوداليسم را درهم ميريخت.
در همان ايامي كه سنيورهاي فئودال سرفها را شكنجه ميدادند، محصول آنها را پايمال و زنها و دخترانشان را به عنف، هتك ناموس ميكردند، در نقاط مختلف اروپا، شهرهايي با برج و باروهاي بلند ايجاد ميشد. در پناه حمايت اين باروها، گروه پيشهوران در مؤسسات بزرگ صنايع دستي كار ميكردند، كورپوراسيونها رشد ميكرد، سرمايهها متمركز ميشد، احتياج به تجارت بين شهرهاي مختلف با هم، و با ساير نقاط جهان همراه با لزوم حمايت از اين داد و ستدها زاييده ميشد.
بورژوازي، برخلاف فئوداليسم كه بدون جنبش در جاي خود ايستاده بود، متحرك و انقلابي بود. به اين ترتيب، بورژوازي با خود پيشرفت توليد، تجارت آزاد، ترقي فرهنگ و
ص: 520
دانش عمومي، و امنيت و آرامش را همراه آورد. در اين دوره، پول وسيله مبادله عمومي گرديد تا حدي كه طبقه نجبا هم نميتوانستند از آن بگذرند. چون بازار تجاوز و غارتگري كساد شده بود، فئودالها ناچار بودند از بورژواهاي رباخوار قرض بخواهند. در حقيقت، قبل از آنكه قصرهاي فئودالها به ضرب گلولههاي توپ، درهم فروريزد، سكههاي پول پيهاي مستحكم آن را سست و بياعتبار ساخته بود. بتدريج، مالكيت فئودالي كه بر مبناي حسب و نسب استوار بود، جاي خود را به مالكيت خصوصي داد. غير از عوامل اقتصادي كه به اختصار گفته شد، علل و عوامل فرعي ديگري نيز به نهضت فكري و اجتماعي اروپاييان كمك كرده است؛ از آنجمله صنعت تهيه كاغذ، اختراع فن چاپ در آلمان، انتشار كتب و احياء زبان و ادبيات ملي، استفاده از قطبنما در كشتيراني و كشف قارهها و تمدنهاي جديد، ترجمه و انتشار آثار فكري يونانيان و مسلمانان، و تدريس كتابهاي ارسطو، افلاطون، ابن رشد، ابن سينا و زكرياي رازي و ديگران در دانشگاههاي فرنگ، كشف باروت و ساعت پاندولي، و آمد و رفت اروپاييان به ممالك شرق نزديك، و علل و عوامل ديگر، مجموعا به رستاخيز فكري و اجتماعي اروپاييان كمك نمود. با گذشت زمان، مذهب مقام و موقعيت ديرين خود را از دست داد، دانشگاههاي جديدي به وجود آمد، هرسال دانشمندان سنگ تازهاي در كاخ رفيع دانش بشري به كار بردند، دانشپژوهان فرضيه را با تجربه آزمودند. «جان كومينوس» سي سال از عمر خود را صرف اصلاح روشهاي آموزشي اروپا كرد. او خطاب به مردم آن دوران ميگفت: «... ما همگي اتباع يك جهان و همگي از يك خونيم، تنفر از كسي به سبب آنكه در كشور ديگري تولد يافته يا به زبان ديگري سخن ميگويد يا درباره موضوعي عقيدهاي متفاوت دارد، ناداني عظيمي است. من از شما استدعا ميكنم، روش خود را تغيير دهيد؛ زيرا همه ما بدون تفاوت انسانيم. بياييد تنها يك هدف، يعني سعادت بشر را در نظر داشته باشيم. بياييد هرگونه خودخواهي را به سبب زبان و مليت يا مذهب كنار بگذاريم ...» «75»
يكي از وقايع جالب اروپا در قرن سيزدهم استقرار مشروطيت در انگلستان است.
مشروطيت انگلستان، كه در حدود هفت قرن پيش صورت گرفت، نخستين قدمي است كه بوسيله طبقات ممتاز براي مبارزه با حكومت فردي و تجديد قدرت شاه برداشته شد. تا سال 1213 م.
مذاكرات امرا و بزرگان، براي پايان دادن به استبداد شاه، يعني جان بيزمين (جان سانتر) جنبه سري و محرمانه داشت، ولي از سال 1214 م. مبارزه علني شد، و طبقات ممتاز سوگند خوردند تا تسليم «جان» از پاي ننشينند. جان سرانجام حاضر به مذاكره شد ولي تسليم نگرديد. ولي بالاخره در اثر سرسختي و مبارزه مداوم امرا، تسليم نظر ايشان گرديد و فرمان كبير «ماگنا كارتا» را امضا كرد. مهمترين مواد اين فرمان به قرار زير است:
1. حقوق و مزاياي ديرينه روحانيون و امرا و بلاد تأييد ميشود.
2. توقيف خودسرانه موقوف ميشود؛ هيچ فرد آزادي را نميتوان دستگير نمود، يا به زندان انداخت يا جريمه كرد، يا نفي بلد نمود، يا زياني بر او وارد آورد مگر به موجب
______________________________
(75). ويل دورانت، آغاز عصر خرد، ترجمه اسماعيل دولتشاهي، ص 619 (به اختصار).
ص: 521
حكم قانوني سركرده او يا بر طبق قانون مملكتي.
3. آزادي تجارت برقرار ميشود و سوداگراني كه براي داد و ستد به خاك انگلستان قدم ميگذارند، در خشكي و آب تأمين كامل دارند.
4. اخذ ماليات خودسرانه از طرف شاه ممنوع است.
5. شوراي عمومي از نمايندگان خلفا و اساقفه و كشيشان و امرا تشكيل خواهد شد.
6. شاه حق ندارد در امور مذهبي دخالت كند، و در انتخاب كشيشها و اسقفها اعمال قدرت نمايد.
7. شاه حق ندارد قبل از پرداخت قيمت، ملك يا چيزي ديگر را از اختيار مالك آن خارج كند؛ سلب مالكيت بايد به موجب حكم محكمه صورت گيرد.
براي اطمينان از عدم تجاوز شاه، مقرر شد كه 25 نفر از اسقفها و بارونها انتخاب و مراقب اجراي اين مواد باشند تا اگر شاه تعهدات خود را نقض كرد، اراضي او را تا ميزان خسارت نصرف نمايند.
با صدور فرمان كبير، غلبه طبقات ممتاز بر شاه مسلم شد. مشروطيت انگلستان چند بار در اثر عهدشكني سلاطين موقتا تعطيل گرديد ولي سرانجام مستبدين شكست خوردند و مشروطيت در راه كمال پيش رفت و روزبروز با حدود و قيود و مقررات جديد مشروطيت انگلستان به حكومت ملي واقعي نزديكتر شد.
در سال 1258 م. به موجب دستخط «آكسفرد» مقرر گرديد كه شورايي مركب از يازده نفر از نمايندگان امرا تشكيل گردد تا در كليه امور نظر خود را به شاه بگويد و هرگونه اصلاحي را در قوانين لازم ميداند به عمل آورد. مجلس شورا سالي سهبار منعقد گردد، و صاحبان مناصب مهم، از قبيل قاضي، خزانهدار، و رئيس دفتر يك سال متصدي مقام خود باشند و انتصاب آنها، و بازجويي از آنها به عهده مجلس باشد، و مردم بتوانند از رفتار مأمورين شاه به مجلس شوراي ملي شكايت كنند.
از سال 1295 بزرگزادگان درجه دوم، روحانيان درجه دوم، و مردم بلاد و قصبات نيز نمايندگان خود را به مجلس شورا گسيل داشتند و به اين ترتيب، مداخله مردم در سرنوشت خود بيشتر شد. استقرار مشروطيت در انگلستان در بهبود زندگي طبقه سوم نيز كمابيش مؤثر افتاد. به همين علت، انقلابات خونين اجتماعي در آن سرزمين روي نداد.
برقراري حكومت مشروطه در انگلستان و كوتاه شدن دست شاه از مداخله در امور اقتصادي و سياسي، در افكار عمومي ديگر ممالك غرب مؤثر افتاد؛ و پس از چند قرن ملت فرانسه و ديگر ملل اروپايي يكي بعد از ديگري حكومت ملي را جايگزين حكومت فردي كردند.
با صدور «قانوننامه حقوق اساسي» در سال 1688 كه در دنباله انقلابهاي انگلستان استقرار پذيرفت، اعمال زير غيرقانوني اعلام گرديد: تعليق اجراي قوانين به فرمان شاه و تدوين قانون بدون تصويب پارلمان، نسخ قوانين، ايجاد دادگاههاي اختصاصي، برقراري ماليات بدون تصويب پارلمان، تشكيل سپاه در زمان صلح در داخل مملكت بدون اجازه پارلمان.
ص: 522
بموجب قانوننامه حقوق اساسي، شكنجه و آزار متهمين و اخذ جريمه غير منصفانه ممنوع شد.
علاوه بر اين، قانوننامه مزبور آزادي بيان و آزادي انتخابات را از حقوق مسلم افراد شناخت (اين اصول در اعلاميه حقوق بشر، كه تقريبا يك قرن بعد از طرف مجلس مؤسسان فرانسه مدون گرديد، و همچنين در اعلاميه استقلال امريكا تكامل يافت).
به دنبال انقلابهاي اجتماعي انگلستان در 1642 و 1688 م. پارلمان به صورت دستگاه قانونگذار درآمد، سلطنت بر پايه مشروطيت و محدوديت قرار گرفت، حكومت اشرافي زمينداران بتدريج به حكومت طبقه متوسط (بورژوازي) تبديل يافت، و اصول ليبراليسم در انگلسان نضج گرفت. در جريان انقلاب كبير فرانسه، علمداران نهضت، ضمن تجزيه و تحليل كلمه آزادي و مساوات، نشان دادند كه مساوات سياسي بدون مساوات اقتصادي داراي مفهومي نارساست. «انقلاب بزرگ فرانسه در 1789 عليه فساد حكومت مطلقه و قدرت كليسا برپا شد و بنيان استبداد دولت را به يكبار فروريخت، سلطه كليسا را درهم شكست ... افكار آزادي- خواهي از فرانسه به امريكا راه يافت و از عوامل مؤثر طغيان مردم آنجا عليه حكومت انگلستان بود. «76»
از قرن شانزدهم به بعد، در نتيجه تغييرات گوناگوني كه در حيات اقتصادي و اجتماعي اروپاييان پديد آمده بود، معتقدات ديني مردم رو به سستي نهاد. ديستها «77» كساني بودند، كه به وجود خدا معتقد بودند ولي مذاهب و اديان مختلف را ساخته و پرداخته انسانها ميشمردند. به نظر ه. لاسكي «... همه آثار و علايم حاكي از پيدايش يك روحيه و طرز فكر جديد بود ... جنگ ميان فرقههاي مختلف مذهبي و جوابهاي تندي كه فرقههاي مختلف براي رد اتهامات به يكديگر ميگفتند، احترام مذهب را از بين برد ... بيكن ميگفت ... وجود فرقههاي متعدد موجب الحاد و خدانشناسي است. مونتنتي گفت: ما مذهب را به پيروي از سنتها و رسوم ميپذيريم ... در يك منطقه ديگر و تحت تلقينات مذهبي ديگر و وعده و وعيدهاي ديگر، ممكن بود ما در راه معتقدات مذهبي ديگري كشانده شويم.» «78»
«در فرانسه، مانند انگلستان، موانع مذهبي را درهم كوبيدند و بتدريج علم و فلسفه خود را از قيد نظارت الهيات آزاد ساختند. به نظر لاسكي دوران پس از انقلاب فرانسه، عصر عقل و استدلال شده بود. فلاسفه اعلام كردند كه آزادي، بخودي خود، خوب و قيد و منع ذاتا بد و زيانبخش است. فلاسفه و متفكرين اين دوران با مساوات اقتصادي موافق نبودند.
يكي از صاحبنظران اين دوران ميگويد: ثروت محصول كار و كار محصول فقر است ... فقر يكي از عوامل ضروري در جامعه است و بدون فقر در ميان توده مردم، هيچ جامعهاي قادر به حفظ مدنيت نيست ... حتي ولتر كمابيش از اين نظريه ارتجاعي جانبداري ميكرد. با اينكه او از تعصبات مذهبي متنفر است ولي براي آنكه سرمايهداران در بستر خود به قتل نرسند، معتقد است كه مذهب براي توده مردم ضروري است و ميگويد، جامعه به نظريهاي
______________________________
(76). دكتر فريدون آدميت، فكر آزادي، ص 12 و 15 (به اختصار).
(77).Diest
(78). هارولد لاسكي، سير آزادي در اروپا، ترجمه مهندس رحمت اللّه مقدم، ص 17 به بعد (به اختصار).
ص: 523
احتياج دارد كه قائل به وجود خدا باشد و ايمان داشته باشد كه پروردگار خوبيها و بديها را بدون پاداش نخواهد گذاشت. به اين ترتيب، خدايي كه ولتر به آن اعتقاد دارد يك قدرت اجتماعي لازم براي حفظ نظم است. ولي ديدرو و چند تن ديگر از نويسندگان دايرة المعارف از ايجاد يك سيستم مالياتي مترقي و تقسيم عادلانه ثروت، امساك در تجمل، ترحم به مستمندان و توجه به فرهنگ عمومي سخن ميگويند.» «79»
بعضي از صاحبنظران اين دوره بيشتر از تحديد قدرت شاه و كليسا سخن ميگفتند.
هاليفاكس دانشمند و محقق انگليسي ميگويد «... در رأس حكومت ملت قرار دارد و ملتها حكومت را به وجود ميآورند، نه بالعكس. مردمي كه پادشاه خود را از كف دهند باز هنوز مردم هستند و كلمه مردم بر آنها اطلاق ميشود، اما پادشاهي كه مردم خود را از كف دهد ديگر پادشاه نيست. در هر ملت يك قدرت بزرگ نهفته است كه مشروطيت و قانون اساسي را به تكرار و هر موقع كه خير مردم اقتضا كند تغيير ميدهد ...» «80»
ولتر ضمن بحث در پيرامون آثار انقلاب فرانسه، ميگويد: از سال 1789 تا 1791، نخستين دوران انقلاب، فرانسه يك پادشاه مشروطه داشت. مجمع ملي با تمام مشكلاتي كه داشت به يك سلسله اقدامات اساسي دست زد:
«... در قانون جزا تجديدنظر كرد، شكنجه و زنداني كردن و تعقيب بيچونوچرا تنها به سبب شايعات، ملغي گرديد، استانها به دپارتمان تقسيم شد، ارتقاء درجه در نظام براي همگان از هر طبقه آزاد شد، دادگاهها براساس صحيحي پايهگذاري گرديد. همه املاك پهناور كليسا مصادره شد، سازمانهاي ديني كه به كار آموزش و خيريه نميپرداختند منحل شدند ...
براي يكسان ساختن ثروتها، كوششها ميشد ... هركس ميبايستي خانه آرام داشته باشد، و روزي مستمر، و زن و فرزند. كارگر را بايد مزد كافي داد.
عليه سود بردن اقداماتي به عمل آمد. در زمينه اجتماعي، طلاق را در سهولت، با ازدواج برابر ساختند، امتياز كودكان شرعي بر غير شرعي از ميان برداشته شد. درگاه شماري تغييراتي پديد آمد. در سكهها و وزنها و مقياسها شيوهاي ساده پيش گرفتند.» «81» در قرون بعد نهتنها در زمينههاي اجتماعي، بلكه در زمينههاي علمي و فرهنگي، پيروزيهاي بزرگي نصيب بشر گرديد. چارلز داروين (1809 تا 1882 م.) طبيعيدان انگليسي در كتاب بنياد انواع، از راه انتخاب طبيعي، آدميان را با ديگر جانوران در سير تكاملي انواع يكسان و همانند شمرد. به قول ولز، «جنبش داروينيسم»، مسيحيت رسمي را غافلگير كرد.
پيشرفتهاي فني اين عصر نيز قابل توجه است؛ در سده هجدهم نخستين ماشين بخار به كار افتاد. جيمز وات كه در گلاسكو ابزارهاي رياضي ميساخت، ماشين تلمبه بخار را اصلاح كرد و آن را به صورت قوه محركهاي درآورد كه به درد هر نوع كاري ميخورد. نخستين ماشيني كه به اين نوع به كار افتاده بود براي بافتن پارچه پنبهاي به كار رفت. در سال 1804
______________________________
(79). همان، ص 283 (به اختصار).
(80). تاريخ نظريات سياسي، پيشين، بخش سوم، ص 164.
(81). كليات تاريخ، پيشين، ص 124 به بعد (به اختصار).
ص: 524
ترويتيك «82» ماشين وات را در كار حملونقل به كار انداخت و نخستين لكوموتيو را ساخت و بتدريج شبكه راهآهن بر سراسر اروپا گسترده شد. در اينجا دگرگونيهايي در وضع زندگي مردم كه همانا سرعت راهپيمايي باشد روي داد. ناپلئون پس از شكست در روسيه فاصله ويلنا (در لهستان) تا پاريس را در 312 ساعت پيمود. اين مسافت 1400 ميل ميشد كه مسافر عادي در دو برابر اين زمان هم نميتوانست بپيمايد. در اين زمان، راهآهن زمان پيمودن اين راه را به 48 ساعت رسانيد كه هر مرد عادي متوسطي قدرت برخورداري از آن وسيله را داشت. به اين ترتيب، دوران استفاده از اسب و جادههاي كالسكهرو، سپري گرديد.
نخستين كشتيهاي بخاري پس از ماشين بخار پديد آمد؛ و از همان قرن نوزدهم نيروي حملونقل و باربري كشتيهاي بخار به سرعت رو به فزوني گذاشت. همراه با اين پيشرفتها در سال 1835 تلگراف برقي پيدا شد، و با گذشت چند سال شبكه تلگراف در سراسر جهان گسترده شد.» «83»
برتراند راسل ترقيات علمي را در انقلاب فكري مردم مؤثر ميداند؛ به نظر او «در نتيجه فعاليت مردان بزرگ در قرن هفدهم، نظريه جديدي درباره دنيا به وجود آمد و به خاطر همين نظريه (نه به سبب مباحثات و مجادلات بخصوصي بود كه اعتقاد مردم به خرافات و خوش- يمني و بديمني، جادوگري، هجوم ارواح شيطاني و غيره سست گرديد.» به عقيده برتراند راسل، «در نظريات علمي جديد قرن هجدهم، مسائل بسيار مهم وجود داشت كه به شرح زير است:
1. بيان حقايق علمي بايد مبتني براساس مشاهده و تجربه باشد، نه متكي بر منابع غيرموثق و تأييد نشده.
2. حيوان ... دستگاهي است كه خودبهخود عمل ميكند و با سيستم خودكار، طبق قوانين طبيعي، به موجوديت و تطور و تحولات خود ادامه ميدهد.
3. زمين مركز كائنات نيست و چنانكه در خلقت احيانا منظوري نهفته باشد، انسان منظور خلقت نميباشد ... اين سه قسمت، مبين نظريهاي است كه آن را نظريه مكانيك مينامند، و روحانيان از آن متنفرند. پيدايش اين عقايد باعث شد كه تفتيش عقايد و تعقيب و شكنجه افراد موقوف شود و يك احساس انساندوستي در تمام افراد بشر به وجود آيد ...» «84» برتراند راسل در يكي ديگر از آثار خود در پيرامون طرز حكومت و اداره كشور چنين مينويسد:
از ديرباز تاكنون براي اداره امور اجتماع دو نظريه و دو طرز فكر وجود داشته است؛ عدهاي معتقدند كه «فرمان اولو الامر، را بايد به كار بست، و جمعي ديگر ميگويند به جاي اطاعت از دستور فرد واحد، بهتر آن است كه راه بحث و تحقيق را در پيش گيريم تا ببينيم حرف حق و طريق صواب كدام است و از آن پيروي كنيم. مرتجعين در هر دوره و زماني پيرو فرمان اولو الامر بودند و ميكوشيدند تا، در پرتو قدرت فرد واحدي، مقاصد خود را اجرا كنند و از ماجراي چون و چرا و بحث و انتقاد بركنار بمانند.
______________________________
(82).Trevithick
(83). كليات تاريخ، ص 1197 به بعد (به اختصار).
(84). برتراند راسل، تأثير علم بر اجتماع، ترجمه دكتر محمود حيدريان، ص 19 (به اختصار).
ص: 525
برخلاف اين دسته، عقلا و خيرانديشان طرفدار بحث و گفتگو بوده و هستند و معتقدند نظريه و عقيدهاي كه محصول مطالعه و تحقيق است بر فكر فرد واحد رجحان و برتري دارد.» يكي از مظاهر دموكراسي مساوات و برابري امكانات افراد اجتماع است. توكويل كه در سال 1831 از امريكا ديدن كرده است، مينويسد: «در ميان چيزهاي تازهاي كه در امريكا نظر مرا جلب كرده، هيچكدام به اندازه مشاهده مساوات و برابري امكانات افراد، در من اثر نگذاشت. خيلي زود متوجه شدم كه اين عامل چه تأثير شگفتي در جريان امور اجتماع دارد. در نتيجه همين مساوات است كه جامعه و قوانين آن گردش خاصي يافته است، دولتها تجربيات جديدي آموخته و افراد نظريات خاصي به دست آوردهاند.» «85»
فروم وضع طبقات زحمتكش را در دوره قرون وسطا با دوره بعد، يعني عصر بورژوازي، مورد مقايسه قرار ميدهد و جهات مثبت و منفي زندگي آنها را تجزيهوتحليل ميكند.
«... فروريختن نظام فئودال در اجتماع قرون وسطي حاصلي به بار آورد كه دامنگير همه طبقات اجتماعي گشت؛ و آن عبارت بود از آزاد شدن فرد و تجرد و تنهايي وي. آزاديي كه به دست آمده بود، نتيجهاي دوجانبه داشت؛ از يك طرف آدمي از ايمني كه قبلا از آن برخوردار بود و همچنين از احساس غيرقابل ترديد تعلق محروم گشت و از دنيايي كه جوابگوي اشتياق وي در طلب ايمني اقتصادي و روحاني بود، به دور افتاد و احساسي از اضطراب و تنهايي بر او دست يافت؛ از طرف ديگر، آزاد شد كه بالاستقلال فكر و عمل كند و ارباب خودش باشد و آنگونه كه ميتواند زندگي را به سر برد، نه آنطور كه به او ميگويند ... آزادي اقتصادي بنيان كاري بود كه طبقه متوسط مدافع آن بود. فرد از تنگناي يك نظام اجتماعي ثابت، كه پايه آن بر سنن ديرين قرار داشت و عرصه ترقي مردمان را با حدود كهن تنگ ميساخت، رسته بود، توفيق در جلب نفع اقتصادي، تنها به حدود جهد، پشتكار، هوش، دليري، صرفهجويي يا بخت هركس محدود ميگرديد. احتمال پيروزي يا خطر شكست و زخم و هلاك، در كارزار اقتصادي، هردو در برابر فرد گسترده بود ... در نظام فئودال پيش از آنكه فرد ديده به جهان گشايد، حدود زندگيش معين شده بود، اما در نظام سرمايهداري، عليرغم بسياري محدوديتها، هركس، خاصه يك عضو طبقه متوسط، ميتوانست بر شايستگي و افعال خود تكيه زند و از اين راه موفق شود ...
بدينترتيب، آدمي آموخت كه بر خود تكيه كند، در تصميماتي كه ميگيرد مسؤوليت كار را به دوش كشد، و از خرافاتي كه در او ايجاد هراس ميكردند، يا مرهمي به خاطرش مينهادند درگذرد. قيودي را كه طبيعت به دست و پاي آدمي ميزد هرچه بيشتر ميگسستند. تفوق بشر بر نيروهاي طبيعي به پايهاي رسيد كه پيشينيان در خواب هم نميديدند؛ مردمان برابر شدند و اختلافاتي كه از تعلق به طبقات ثابت يا مذاهب مختلف سرچشمه ميگرفت و راه اتحاد بشر را مسدود ميساخت، ناپديد شد.» «86»
______________________________
(85). الكسي دوتوكويل، تحليل دموكراسي در امريكا، ترجمه رحمت الله مقدم، ص 59.
(86). اريش فروم، گريز از آزادي، ترجمه عزت الله فولادوند، ص 110.
ص: 526
نفوذ تمدن جديد در ايران
اشاره
از آنچه گذشت تا حدي به سير آزادي در غرب و تحولات و تغييراتي كه در نظام اقتصادي و اجتماعي اروپاييان پديد آمده است، آشنا شديم. اكنون سير آزادي و مشروطيت را در ايران، مورد مطالعه قرار ميدهيم:
روابط سياسي و فرهنگي ايران با كشورهاي خارج در عهد فتحعليشاه
«از اواسط سلطنت فتحعليشاه، روابط ايران با ممالك متمدن اروپايي، و آمدورفت اروپاييان به ايران، و آشنايي مردم اين كشور به اصول جديد تمدن كه در عهد صفويه و نادر شاه و كريم خان هم مقدمات آن شروع شده بود، رو به ازدياد نهاد.
مسافرين و تجار اروپايي كه به ايران ميآمدند، در اين كار دخالت بسيار داشتند؛ و ارامنه ايران و عثماني و قفقازيه هم كه سالها در ممالك اروپايي مانده و به آموختن چند زبان موفق شده بودند، به بسط دامنه انتشار پارهاي از اصول تمدن جديد اروپايي در ايران، كمك ميكردند؛ و عده قليلي از تجار و مسافرين ايراني هم كه تصادفا هندوستان يا بعضي از ممالك فرنگ را ديده به وطن خود برگشته بودند، و مشاهدات خود را بر مردم نقل ميكردند، در اين مرحله بيدخالت نبودند. اما هيچكدام از اين كيفيات امري نبود كه انتشار تمدن اروپايي و وسايل عملي و مادي آن را، چنانكه بايد، در ايران منتشر سازد؛ چه اين كار علاوه بر وجود تعصب جاهلانه عامه، و مخالفتهاي غرضآميز و بيخبرانه روحانيون با آن، قدرت حكومتي و مالي ميخواست و بدون تشويق و نشان دادن فوايد آن از راه عمل به مردم، امكانپذير نبود و اين راه صعب، راهي بود كه قدم اول آن را در تبريز عباس ميرزا، نايب السلطنه، و وزير زيرك و باكفايت او ميرزا بزرگ قائممقام اول برداشتند.
در طي دوره اول جنگهاي ايران و روس كه از 1218 تا 1228 طول كشيد، عباس- ميرزا و ميرزا بزرگ قائممقام بزودي دريافتند كه با وسايل ساده و ناقص از كارافتاده كه ايشان در اختيار دارند، نميتوانند از عهده توپ و تفنگ و نظام روسيه و وسايل ديگري كه در دسترس آن طايفه است، برآيند و براي مقابله با ايشان جز اخذ همان وسايل و اقتباس همان نظام، چارهاي نيست. به همين جهت، با وجود عدم معرفت كامل به احوال اروپا و تمدن اروپايي و نداشتن خبره و متخصص و مترجم، تا آنجا كه ميتوانستند، كوشيدند- آمدن هيأت نمايندگان نظامي فرانسه به رياست ژنرال گاردان، هيأت نمايندگان انگليس به سرپرستي جان- ملكم و آوردن يك عده خبره نظامي و فني و معلم، تا حدي اين كار را آسان كرد و موجب ظهور نهضتي در كار نظام لشكري و توجه به تمدن اروپايي گرديد؛ از جمله كارهايي كه در اين ضمن به تشويق عباس ميرزا و ميرزا بزرگ قائممقام صورت گرفت، فرستادن يك عده محصل و كارگر و صنعتآموز بود به ممالك خارجه، براي آموختن رموز كار تمدن اروپايي و ياد گرفتن زبان آنها و فراگرفتن علوم و فنوني كه به كار نظام و ترقي صنعت و غيره بيايد.
در سال 1226 ه. ق. دو تن از جوانان ايراني، كه يكي كاظم، پسر نقاشباشي عباس- ميرزا، و ديگري ميرزا حاجي بابا (افشار) پسر يكي از صاحبمنصبان عباس ميرزا بود، به انگلستان
ص: 527
رفتند. اولي كه براي فراگرفتن نقاشي رفته بود پس از 18 ماه به مرض سل درگذشت، ولي دومي كه براي تحصيل علم طب و شيمي به انگلستان رفته بود، در كار خود موفق شد و ميرزا- صالح شيرازي كه در سال 1230 به لندن رسيده بود در سفرنامه خود از حاجيبابا نام ميبرد.
عباس ميرزا و قائممقام بار ديگر در سال 1230 پنج تن از جوانان ايراني را به معيت كلنل دارسي براي فراگرفتن علوم جديد روانه انگلستان نمودند. اسامي اين پنج تن از اين قرار است:
1. ميرزا سيد جعفر، پسر ميرزا تقي وزير تبريز (كه پس از مراجعت به ايران مهندس- باشي و ميرزا جعفر خان مشير الدوله لقب يافت و بعدها در عهد محمد شاه و ناصر الدين شاه به مقامات بلندي رسيد) براي تحصيل مهندسي.
2. ميرزا صالح شيرازي براي تحصيل السنه و حكمت طبيعي و تاريخ (اين همان ميرزا صالح است كه نخستين روزنامه را در تهران داير كرد).
3. ميرزا محمد جعفر براي آموختن طب و شيمي.
4. ميرزا رضا، سلطان توپخانه، براي تكميل توپخانه.
5. استاد محمد علي چخماقساز، شاگرد جبهخانه تبريز، براي ياد گرفتن آهنگري و كليدسازي و چخماقسازي و غيره.
اين پنج تن با وجود كارشكنيهاي كلنل دارسي و موريه، در نتيجه كمكهاي حاجي باباي افشار و سرجان ملكم و ديگر خيرخواهان، به مدارس و كارخانههاي انگلستان راه يافتند و پس از سالي چند به ايران مراجعت كردند و مصدر خدماتي شدند.
در همين سالها، جيمز موريه كه مدت 6 سال در ايران اقامت داشته و به بسياري از خصوصيات اخلاقي و اجتماعي ايرانيان وقوف داشت، كتاب حاجي بابا را كه به هيچوجه ارزش تاريخي ندارد به صورت داستان منتشر كرد و در اين كتاب سعي كرد آداب و اخلاق و خصوصيات زندگي اجتماعي و سياسي و معتقدات مردم اين سرزمين را مورد انتقاد شديد قرار دهد و قوم ايراني را در برابر ديگر ملل متمدن مردمي خرافي و پست و دروغگو معرفي نمايد و از اين راه به نام و نشان ايراني، لطمهاي جبرانناپذير وارد سازد. اثر شوم انتشار كتاب حاجي بابا در دنيا و لطمهاي كه از اين راه به حسن شهرت قوم ايراني وارد آورد، باقي بود تا آنكه شاهكار بسيار مهم ادوارد براون به نام تاريخ ادبي ايران به انگليسي در دنيا منتشر شد؛ و اين كتاب كه بسرعت در مغربزمين بخصوص در ممالك انگليسيزبان قبول عام يافت عظمت ايران قديم و مقام جليل گويندگان و دانشمندان اين سرزمين را، چنانكه شايسته بود، به خواص مردم دنياي جديد فهماند؛ با اينكه گفتههاي غرضآلود موريه مورد انتقاد «كلنل شيل» و عدهاي ديگر از هموطنان او قرار گرفت.» «87» ولي اين نكته را نيز نبايد فراموش كرد كه مطالب نيشدار اين نويسنده انگليسي ايرانيان را بيش از پيش به لزوم اصلاح اوضاع اجتماعي و اداري و حكومتي خود متوجه ساخت و طبقه روشنفكر و ترقيخواه ايراني اندكاندك دريافتند كه براي مبارزه قطعي با فساد بايد در ايران نيز اصول دموكراسي و حكومت
______________________________
(87). عباس اقبال، «تتبعات»، مجله يادگار، سال اول، شماره 5، ص 28 به بعد (به اختصار).
ص: 528
ملي، به معني واقعي خود، برقرار شود.
استاد مجتبي مينوي تحت عنوان «اولين كاروان معرفت» از سرگذشت نخستين محصلين ايراني در اروپا و تلاش و صميميت آنها در راه فراگرفتن علوم و معارف غرب بتفصيل ياد كرده و چنين نوشته است:
يكصد و چهل سال پيش از اين، اولين عده محصلين ايراني كه دولت ايران به فرنگستان فرستاده بود، به انگلستان وارد شدند. اينها به قدر استعداد خود از خرمن تمدن و معرفت فرنگي خوشه چيدند و همينكه به ايران برگشتند تخم ترقي و تجدد را در زمين نياكان خود پراكندند.
در انجيل ميگويد: «برزگري براي پاشيدن تخم بيرون شد، و چون تخم ميپاشيد قدري بركنار جاده افتاد، مرغان آمدند و آنها را برچيدند، بعضي بر زمينهاي پرسنگ كه چندان خاكي نداشت افتاد، بزودي سبز شد زيرا كه زمين عمقي نداشت و چون آفتاب برآمد بسوخت و از آنجا كه ريشه نداشت بخشكيد؛ و برخي در ميان خارها افتاد و خارها بر گرد آن برآمد و آنها را خفه كرد؛ و ليكن باقي بر زمين نيكو افتاد و ثمر داد؛ بعضي صد تخم و برخي شصت تخم و پارهاي سي تخم.»
تخم ترقي و تجدد كه در ايران كاشته شد اين حال را داشت يكصد و چهل سال است كه كاروانهاي بيشماري از مردم ايران از بچه و پير و جوان به ممالك فرنگ رفته و برگشتهاند و سياحان و تجار و مأمورين دولتي فرنگي به خاك ايران سفر كردهاند و سعي وافر در ترويج معرفت و علم و هنر و آداب و قوانين اروپايي به عمل آمده است، اما صد يك آن فايدهاي كه بايست، عايد ما نشده است. چرا؟ زيرا كه زمين را شايسته پذيرفتن و نمو دادن آن بذرها نكرديم و به آنها آب نداديم و خارها و علفهاي هرزه را از ميان نبرديم و از دانههايي كه كاشته بوديم مواظبت نكرديم.
شكي نيست كه هند و ژاپن و مصر و تركيه چندين برابر ما از ثمرات همين نوع زراعت بهرهور شدهاند؛ براي اينكه بهتر از ما راه پيمودند، اما آنها هم از خبط و خطا بركنار نبودند و در مراعات شرايط و مقتضيات كار قصور و اهمال ورزيدند.
باري، در ميان اين كاروانهاي معرفت كه از ايران به اروپا رهسپار شدند، شايد متاعي كه دسته اول به ايران حمل كردند به نسبت زمان و موقع كه بسنجيم از متاع كاروانهاي ديگر مفيدتر بوده و بيشتر مؤثر گرديد؛ تفنگسازي به سبك فرنگ، دستگاه چاپ، اولين روزنامه فارسي، ترجمه كتب از السنه اروپايي، فن طبابت مغربزمينيها، تأسيس اداره پست و وزارت علوم و وزارت خارجه؛ همه اينها كار اولين دسته محصلين ايراني بود كه به لندن فرستاده شده بودند. «88»
______________________________
(88). مجله يغما، مرداد سال 32، ص 181.
ص: 529
آشنايي بيشتر با تمدن غرب
در زمان ناصر الدين شاه، هيأتي تحت رياست فرخ خان امين الدوله براي حل اختلافات ايران و انگلستان از طريق عثماني عازم فرانسه ميشوند. نمايندگان ايران ضمن، عبور از خاك فرانسه از آزادي و آبادي اين كشور، كشاورزي مترقي، راههاي هموار و شوسه و ديگر مظاهر تمدن جديد، اظهار شگفتي ميكنند. نويسنده مخزن الوقايع ميگويد: «در مدت اين دو روز از مارسيل (مارسي) تا شهر پاريس كه تخمينا 200 فرسخ ميشود، هرچه ملاحظه شد، كلا عجيب و غريب و هرچه مشاهده گرديد عموما حيرتآور بود. اولا اين دويست فرسخ همه به نظر مثل يك شهر آمد؛ زيرا كه اين مسافت به هم متصل، دهات و قصبچهها و شهرها داير و آباد است. و در اين مملكت زمين بسيار كم و آدم متمول زياد، يك وجب جا بيصاحب و لم يزرع پيدا نميشود و هرچه دهات و باغات و خانهها ساخته شده، همه به يك اندازه و يك قرار ترتيب گرديده است. زيرا كه در اين ولايت هيچكس خودسر نميتواند بنايي بسازد، مگر به اذن دولت و موافق نقشه معماران دولتي. آنست كه هر دهي و هر شهري و هر باغي و هر زراعتي و هر راهي ساخته ميشود همه به طرح معماري است. اين صحرا و اين ساحت، همه آباداني و باغات و زراعت كاملا با ميزان كاشته شده است. طرح و وضع زراعت و تخمافشاني و مجراي آب را به نوعي اندازه و ترتيب دادهاند كه هنگام آبياري، خودبخود آب همه جاي زراعت را گرفته است ... ساعت آبياري را چنان تعيين كردهاند كه ابدا افراط و تفريط و قطرهاي كم و بيش نميگردد. و هرجا كه دهات است، مثل شهرهاي بزرگ، كوچهها راست و مفروش با سنگ، با كمال پاكيزگي است و همه خانهها آب و باغچه گلكاري دارند و هر مالك در ميان ملك زراعتگاه خود براي رعيت زارع خود خانه منقحي از سنگ و آجر ساخته ... توجه و اهتماماتي كه در تعمير راهها مشاهده شد، خارج از قدرت و قوت بشر ملاحظه گرديد ... هرجا كه گود است پر و صاف نمودهاند ... راهها تا چشم كار ميكند خيابان و راست هرجا كه كمر و دامنه كوه است كاويده و تراشيده با زمين برابر نمودهاند؛ اگرچه همه سنگ بوده است و هر معبري كه از كوه ميگذرد، سوراخ نموده راه را گذراندهاند ... از همه عجيبتر كالسكههاي بخار است كه اتاقهاي خوب و نشيمنگاههاي مرغوب و بسيار راحت، مهار يكديگر به هر سمت و به هر ولايت چون تير شهاب ساري، و علي الاتصال در كار و جاريست ... به هر كار و شغلي و صنعتي كه نظر ميافتد عقل حيران و واله است ...
كشتيهاي بخار بحري، و ثاني اين كالسكههاي بخاربري، كه هر كدام يكصد هزار بار و يكصد هزار قشون، بدون اينكه پاي احدي از رفتار مجروح شود و يا بارش گراني نمايد و يا خودش خسته گردد و يا از برف و بارش و گرما و سرما اذيتي برسد، با همه قورخانه و توپخانه و آذوقه در برّ و بحر، روزي يكصد فرسخ حركت ميدهد.
و آن عمل تلغرافيا [تلگراف] كه در ساعتي از يكصد بلكه از هزار فرسخ خبر ميدهد و نمونهاي از طي الارض است و آن روشنايي گاز آتش را مثل آب جريان داده به آسمان متصاعد ميكند ... كرور كرور فانوسها در هر شهر، مشتعل گرديده روي زمين را مثل آسمان پر از ستاره نمودهاند ... در سهولت همه كارها آنچه مقدور بوده است كوشيدهاند و در امنيت
ص: 530
ولايت و مملكت، آنقدر تلاش نموده و به مردم اطمينان دادهاند كه اگر بيوهزني كرور و ميليون را بخواهد به طرفي حملونقل نمايد، هيچ دغدغه و تشويش نخواهد داشت ... از آسودگي مملكت بود كه دختر پانزده ساله خوشگل باده دوازده نفر مرد بيگانه با كمال آرامي و بشاشت روانه گرديد. اصلا پروايي نداشت ... دو ساعت از شب دوشنبه 24 جمادي الاول 1273 وارد شهر ارم نمود پاريس شديم. از مشاهده شب پاريس و كثرت روشنايي فانوسهاي مرتب در كوچهها و در عمارات و بازار هرچه به خيال وسعت داده اغراقگويي شود، عشري از اعشار و يكي از هزار نخواهد بود، شهريست در روي زمين منحصربهفرد ...» «89»
نويسنده مخزن الوقايع ضمن گفتگو از آيين «رقصوار كستر» چنين مينويسد: «اتاقهاي متعدد پر از گل و عطريات به اسبابهاي نفيس و سنگين آرايش گرديده، اتاق بزرگي مخصوص رقص است كه زن و مرد به هم دست داده با كمال آرامي و ادب رقص مينمايند و اين رقص موافق علم موزيكان اختراع شده است. جميع حركتهاي اين رقص از روي علم است كه در مدرسه اين رقص را با درس ياد ميگيرند. معلم موزيك كتاب موزيك را با يك دسته موزيكانچي در پيش روي خود باز نموده و جميع موزيكانچيان نيز هركدام كتابي در پيش دارد. صفحه به صفحه خوانده از روي آن موزيكان ميزنند، و اهل مجلس نيز به هواي نغمات موزيك رقص مينمايند. براي تربيت ايشان، اين علم موزيك و اين مجلس و اين حركت رقص زياد نافع و سودمند است ... اتاقي مخصوص براي مشغوليات و بازي قرار ميدهند ... اسباب شطرنج و تخته- نرد و اوراق كارت براي هرگونه بازي ... در مجلسي كه دو هزار و يا سه هزار از زن و مرد جمع است، انقلابي و اغتشاشي و قيلوقالي ابدا ممكن نميشود. در تكلم بسيار آرام و با تعارفات و در حركت به يكديگر پهلو خالي كرده راه ميدهند ... همهكس در صدد تربيت اولاد خود ميشود كه قابل اين مجلس بشود و همهكس جهد و تلاش ميكند كه كار كرده و بيكار نمانده از امثال خود پايينتر نماند، و با همهكس ملاقات نموده طرز و طور و اسلوب خوب ياد بگيرد.» «90» «... قاعده زنهاي فرنگستان اين است به هر مجلسي كه وارد ميشوند بايد با لباس سنگين و فاخر و سر و گردن و سينه و دست تا بازو باز باشد.» «91» در وصف يك مجلس رقص چنين مينويسد: «اعليحضرت امپراتور دست امپراتريس را گرفت و بعد، ساير اعيان و سفرا يك زن و يك مرد، نوبه به نوبه رقص مينمودند. باز دسته عليحده داخل شده مشغول رقص ميشدند. بعد امپراتريس در مقابل تخت با زنهاي چند نشسته مشغول تماشا و صحبت بودند و امپراتور نيز سرپا در گردش و با مردم گرم صحبت بود و ساير مردم نيز در مجالس مشغول موزيكان و رقص بودند ... اين مجالس بال مجلس آزاديست، ميگردند، و مينشينند و رقص ميكنند و ميخورند و هر وقت بخواهند بدون خداحافظي از مجلس بيرون ميروند ...» «92» در وصف كارناوال مينويسد: «... جماعت مقلدين هركدام لباسهاي مختلف پوشيده و هركدام اسبابي از موزيك و سازهاي ديگر در دست و مشغول
______________________________
(89). حسين سرابي، مخزن الوقايع، ص، 184 به بعد (به اختصار).
(90). همان، ص 204.
(91) و (92). همان، ص 207 و 213.
ص: 531
تقليد و سازندگي بودند ... اين سه روز و شب در فرانسه ايام عيد، و در همه كوچهها و محلات مجالس عيش و عشرت برپا و جميع ملت را از زن و مرد آزادي تام حاصل است ... بعضي مردان لباس زنان و بعضي زنان لباس مردان ميپوشند ... در هرجا هرگونه صحبت ممكن و هرگونه شوخي و ظرافت و گستاخي معفو است و هرگونه شوخي را با زنها ميتوان كرد و هر زن را بدون سابقه و آشنايي ... ميتوان بوسيد ... مردم چون تربيتشده هستند هرگز حركتهاي زشت نخواهند نمود.» «93»
نويسنده مخزن الوقايع در صفحه 263 كتاب خود، به وصف كلوبهاي لندن ميپردازد و مينويسد عدهاي از مردم در حدود چهارصد پانصد نفر پول روي هم ميگذارند و يك كلوب تأسيس ميكنند و يك نفر ناظر براي اداره آن انتخاب ميكنند و او لوازم مجلس را از شام و ناهار و قهوه و يك كتابخانه كامل و اسباببازي و شطرنج و ساز و آواز و غيره آماده ميكند و مردم دستهدسته مشغول صحبت و بازي و مطالعه كتب و روزنامهها ميشوند.
دكتر ملكزاده نيز در پيرامون تأثير مسافرت ايرانيان به كشورهاي اروپا مينويسد:
«مردماني كه در كوچههاي تنگ و كثيف و خانههاي خشت و گلي زندگاني كرده بودند از خيابانهاي باشكوه و عمارات چندطبقه و موزهها و تماشاخانهها و آثار صنعتي و كارخانجات مبهوت ميشدند و آنجا را بهشت موعود تصور ميكردند. مردماني كه جان و مالشان دستخوش هواي نفس دولت بود و از ديدن مأمورين حكومت و فراش سرخپوش ديوان، بر خود مي- لرزيدند، چون وارد كشوري ميشدند كه تمام افرادش در مقابل قانون مساوي بودند و جملگي از نعمت آزادي و عدالت برخوردار ميشدند در شگفت ميگشتند ... و آرزو ميكردند روزي از زندگي پررنج و ملال و بندگي و سرافكندگي رهايي يابند و چون اقوام آزاد در تحت لواي عدالت زندگي كنند و از علم و تمدن بهرهمند گردند ... چه ترقيات گوناگون و صنايع و علوم و اكتشافات و اختراعات و شهرهاي زيبا و ابنيه مجلل جملگي محصول حكومت ملي بود ...» «94»
افكار جديد در ايران
چنانكه اشاره شد «در ايام اقامت عباس ميرزا به سمت ولايتعهد در آذربايجان (1213 تا 1249 ه. ق.) بعلت بروز رقابت سياسي شديد بين روسيه و انگليس از طرفي، و فرانسه و انگليس از طرفي ديگر، نهتنها تبريز مركز سياست ايران بود بلكه بعلت رفتوآمد سفرا و مأمورين و تجار فرنگي به آذربايجان و نزديكي آن منطقه به اروپا، تبريز مركز عمده نهضت علمي و صنعتي گرديد، و نخستين آثاري كه از تمدن جديد اروپايي (غير از آنچه سابقا بتوسط مردم پرتغال و هلند و فرانسه و انگليس به اصفهان و شيراز و سواحل خليج فارس آمده بود) به ايران داخل شد؛ از قبيل كارخانجات اسلحهسازي و پارچهبافي و مطبعه و باروتريزي و شيشهگري؛- همه از همين طريق سرحدات آذربايجان بود ... عباس ميرزا و وزير كاردان او ميرزا بزرگ قائم- مقام اول و محصلين و استاداني كه به تشويق وليعهد و وزير او به انگلستان و روسيه رفته و
______________________________
(93). همان، 213 به بعد.
(94). دكتر ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ص 114 (به اختصار).
ص: 532
به ايران برگشته بودند، نيز در توسعه دامنه اين نهضت كوشيدند و بعضي از ارامنه و تجار و مبلغين خارجي مقيم آذربايجان هم در اين راه به ايشان كمكي شايان كردند.
در عهد ولايتعهد عباس ميرزا و وزارت قائممقام اول و قائممقام ثاني از جمله كارهاي مفيدي كه انجام يافت ترجمه يك عده بالنسبه زياد كتب از زبانهاي خارجي به فارسي بود.
اگرچه بعلت احتياجي كه سپاه آذربايجان و دستگاه لشكري و تدافعي وليعهد به كتب فني و نظامي داشتند در اين ترجمهها، غلبه كلي با كتابهاي نظامي و علمي است، ليكن براي آنكه اولياي امور آنوقت از اوضاع دنيا نيز بيخبر نمانند، يك عده هم كتابهاي تاريخي و جغرافيايي و سفرنامه به فارسي ترجمه يا تأليف شده و مترجمين به اين وسيله، شمهاي از احوال ممالك آنوقت دنيا و طرز حكومت و اوضاع جغرافيايي كشورهاي اروپا و امريكا را به اطلاع اولياي امور ايران و مردم آن رساندهاند؛ از اين قبيل است آنچه عبد اللطيف شوشتري در تحفة العالم به تاريخ 1216 قمري، آقا احمد كرمانشاهي ... در كتاب مرآت الاحوال جهاننما كه در 1224 تأليف يافته، و ميرزا محمد صالح شيرازي در سفرنامه فرنگستان (از 1230 تا 1235 هجري قمري) در باب ممالك جديده دنيا و احوال سلاطين و مردم آن اقاليم آوردهاند ... يكي از اينگونه كتابها نسخهاي است به نام كتاب چين كه آن را در سال 1262 در تبريز به دستور بهمن ميرزا، پسر عباس ميرزا، كه والي آذربايجان بود از انگليسي به فارسي ترجمه كردهاند. خلاصه اين كتاب آنكه چون مأمورين چيني با تجار انگليسي بخوبي معامله نمي- كردند ... دولت انگليس تصميم گرفت هيأتي به رياست ويليام پيت امهرست «95» با قريب 75 نفر روانه چين نمايد. اين هيأت در شعبان 1230 قدم به خاك چين نهادند و در محرم 1232 بدون اينكه به ملاقات خاقان نايل آيند و بدون حصول نتيجه به هند برگشتند، و علت عدم توفيق آنان در اين مأموريت، بظاهر آن بود كه امهرست نخواست كه به رسم مردم چين در رسيدن به خدمت خاقان مراسم سجده حضور به عمل آورد (اين رسم كه به چيني آن را «كوتو» ميگويند آن بود كه هركس كه به حضور خاقان ميرفت بايستي سهبار روي زمين زانو بگذارد و 9 بار سجده كند).
چون اهل چين در غير اين صورت رسيدن به حضور خاقان را توهين نسبت به او ميدانستند اين استنكاف سفير انگليس را بهانه كرده او را از همان راه كه آمده بود از پشت دروازههاي پكينگ برگردانيدند.
البته اين كتاب چاپ نشد و به دست عامه مردم نرسيد ولي خواص درباري و اصلاح- طلبان آن دوره با مطالعه اين قبيل كتابها به اختلاف فاحشي كه بين سنن و عادات ملل شرق با روش زندگي اروپاييان وجود داشت پي ميبردند و سعي ميكردند جامعه ايراني را حتي المقدور با تمدن و فرهنگ جديد آشنا سازند.
يكي از سفرنامههايي كه در عهد محمد شاه قاجار به رشته تحرير درآمد چهارفصل نام دارد كه نويسنده آن عبد الفتاح گرمرودي است. اين شخص جزو هيأتي كه عنوان سفارت فوق العاده
______________________________
(95).Amhearst
ص: 533
داشت با محمد حسن خان مقدم آجودانباشي راه اروپا پيش گرفت و مقرر گرديد دو نامهاي كه همراه دارند يكي را به امپراتور اطريش، براي مساعدت در رفع اختلافات ايران و انگليس؛ و دومي را به دولت فرانسه، براي فرستادن عدهاي كارشناس و متخصص نظامي و اقتصادي، تسليم نمايند.
از مطالعه سفرنامه گرمرودي بخوبي پيداست كه نويسنده و هيأت نمايندگي سخت تحت تأثير مظاهر گوناگون زندگي اروپاييان قرار گرفتهاند. گرمرودي در كتاب خود از توجه دولت اطريش به كار تعليم و تربيت اطفال و جوانان سخن ميگويد و مينويسد كساني كه در كار تحصيل سعي و مراقبت دارند مورد تشويق دولت و ملت و شاه مملكت قرار ميگيرند؛ تاج عزت و افتخار بر سر آنها ميگذارند؛ و شاه اين قبيل محصلين را پس از تشويق و ترغيب فراوان به منزل خود ميبرد و با آنها شام ميخورد. و سپس مينويسد: اطفال خود را به نوعي ترغيب مينمايند كه آنها دقيقهاي از تعليم و تعلم غفلت نميورزند و به همين سبب است كه اكثري از اهل فرنگستان در جميع علوم و صنايع سررشته كامل دارند و آدم بيسواد در آن ممالك بسيار كم است، و حتي هرچه نابيناست همه را در مكتبخانههاي علوم و كارخانههاي صنايع به قوت لامسه تعليم داده صنايع ضروريه آموختهاند كه هميشه كار ميكنند و اجرت ميگيرند.
نويسنده سفرنامه از ناهمآهنگي لباس و عادات ايرانيان با اروپاييان سخن ميگويد و مينويسد كه در سرزمين انگلستان، ما را براي افتتاح راهآهن دعوت كردند و ما از كالسكه خود پايين آمده چندقدمي راه رفتيم و به كالسكه بخار نشستيم. مساوي سي چهل هزار و كسري كه از اناث و ذكور در آن حوالي جمع شده بودند همينكه اوضاع ما را ديدند و ملاحظه كردند، نزديك بود همه به ترنم آمده از راه تعجب و استهزا صدا بلند نمايند. آجودانباشي در تعارف سبقت كرد و آنها نيز كلاه برداشتند و بخوبي گذشت؛ و اگر اندكي غفلت ميشد كار به جاي بد ميرسيد. في الحقيقه آنها حق داشتند چرا كه اوضاع ظاهري ما از حيث ملبوس و غيره در نظر آنها غرابت داشت؛ خصوصا لحيه بيت العيب بنده كه در كل فرنگستان نادر الوجود است ... يكي از شگفتيهاي اين مسافرت، ملاقات و گفتگوي گرمرودي با يك نفر اسپانياييست كه به زبان عربي و فارسي و تركي مسلط بود و بر قرآن دو دفعه تفسير نوشته و بر علوم اسلامي احاطه كامل داشت. اين مرد كه مدتها در ايران و عثماني با لباس روحانيت آمد و رفت داشته، ميگويد مقصودم از اينهمه مطالعه و تحقيق و سياحت اين بود كه به حقيقت كليه مذاهب، مخصوصا دين اسلام، واقف گردم. وقتي كه گرمرودي از او ميپرسد به حقيقت پي بردهايد؟ وي در پاسخ ميگويد: راستي اين است كه بغير از معني يك بيت حافظ شيرازي چيز ديگري نفهميدم، گفتم كدام فرد است؟ گفت:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنهچون نديدند حقيقت ره افسانه زدند گفتم معني اين يك فرد را هم درست نفهميدهاي، من ميترسم كه خداوند عالم تو را به جهنم برد، گفت چرا؟ گفتم، به علت اينكه در عقيده تو نقصان كلي به هم رسيده ... گفت، از عدالت خدا بسيار بعيد است كه مرا به جهنم ببرد ... بر خداوند واجب است كه اسبابي فراهم آورد و حق را به من بشناساند، به وضعي كه من بفهمم و قبول كنم ... سپس گرمرودي او را
ص: 534
تشويق ميكند كه بار ديگر همراه او براي كشف حقيقت به ممالك اسلامي سفر كند ولي او ميگويد «يك بار رفتم نشد، بار ديگر نميروم، چرا كه من جرب المجرب حلت به الندامه» «96»
به نظر شادروان عباس اقبال:
از دوره قاجاريه توجّه به تمدن جديد و معارف اروپايي آغاز گرديد. و اين امر نتيجه سه پيش آمد عمده بوده است:
1. توجه مخصوص عباس ميرزا وليعهد فتحعليشاه و وزير باتدبير او ميرزا- بزرگ قائممقام اول در جلب مستشاران خارجي و فرستادن محصل و كارگر به خارجه و تأسيس چاپخانه و بعضي كارخانجات جديد در آذربايجان و ترجمه كتب خارجي به فارسي.
2. آمدن هيأتهاي نظامي فرانسوي و انگليسي به ايران و اصلاحاتي كه ايشان در نظام لشكري ايران و ساختن اسلحه و استحكامات دربرداشتن نقشجات و ترجمه كتب كردند.
3. اقدامات يك عده از وزراي محمد شاه و ناصر الدين شاه در جلب مستشاران خارجي و ترجمه كتب و فرستادن محصل به خارجه.
غير از اين سه پيشآمد، يك عده از تجار و مبلغين اروپايي و ارمني نيز كه به ايران ميآمدند و يك عده از ايرانياني كه به اروپا و هندوستان رفته و با معارف جديد آشنا شده بودند، بوسيله ترجمه بعضي از كتب و نوشتن رسالات و حشر و نشر با مردم، باعث انتشار مقداري از معلومات اروپايي در ايران و آشنا كردن ايرانيان به بعضي از حرف و صنايع فرنگي گرديدند. «97»
يك سال پس از استقرار وليعهد (عباس ميرزا) در آذربايجان روسها گرجستان، و در سال 1218 ه. ق. تمام ماوراء قفقاز را تا حدود ارس به تصرف خود درآوردند. فتحعليشاه به عباس ميرزا مأموريت داد كه مناطق از كف رفته را پس بگيرد؛ و به اين ترتيب، چنانكه قبلا گفتيم، دوره اول جنگهاي ايران و روس از 1218 تا 1228 به طول انجاميد. در طي اين جنگها وليعهد و ميرزا بزرگ به نقص فني ارتش ايران و علل شكست سربازان پي بردند و تصميم گرفتند با اعزام محصل به اروپا، ارتش ايران را به وسايل و فنون جديد، مجهز سازند. پنج نفري كه در سال 1230 براي فراگرفتن رشتههاي مختلف به اروپا رفته بودند در سال 1235 به ايران برگشتند و باصفا و صميميت به كمك ايرانيان و اروپايياني كه در تبريز بودند، دست به يك رشته اصلاحات مقدماتي زدند؛ از آنجمله است: اصلاح سازمان ارتش، تغيير لباس سربازان، رعايت انضباط، ساختن قلاع و استحكامات به سبك اروپايي، ساختن اسلحه، باروت و فشنگ، تأسيس كارخانه ماهوتبافي براي تأمين لباس سربازان، ايجاد مطبعه و ترجمه كتب سودمند، فرستادن محصل و كارگر به اروپا و جلب كارشناسان و خبرگان خارجي.
______________________________
(96). مجله يادگار، سال دوم، شماره 2، ص 8 به بعد و 28 به بعد.
(97). عباس اقبال، كليات تاريخ تمدن جديد، قسمت دوم، ص 9 به بعد.
ص: 535
در همين ايام، چون فتحعليشاه از كمك انگليسيها براي طرد روسها مأيوس گرديد بر آن شد كه از دشمني ناپلئون با روسها به نفع ايران استفاده كند؛ پس نامهاي به ناپلئون نوشت و از او در استرداد مناطق از كف رفته استمداد جست.
ناپلئون كه خيال فتح هندوستان را در سر داشت، از اين پيشنهاد استقبال كرد. بالاخره پس از آمد و رفت مكرر مأمورين و سفراي طرفين به ايران و فرانسه، در سال 1222 ه. ق.
هيأتي به رياست سرتيپ گاردان، آجودان مخصوص ناپلئون، به ايران آمدند، و عدهاي از افسران فرانسوي، به ساختن توپ و تهيه قورخانه و تعليم و تربيت سربازان و افسران ايراني پرداختند، ولي معاهده ايران و فرانسه بر اثر سازش ناپلئون با روسيه چندان نپاييد. انگليسيها از اين وضع استفاده كردند و با دادن رشوه و دسايس و تحريكات سياسي موجبات برگشتن فرانسويان را به وطن خود در سال 1223 فراهم كردند. با اين حال، در اين مدت كوتاه كه از يك سال و اندي نميگذشت، به كمك فرانسويان، چهار هزار نفر از سربازان ايراني با وضع و سلاح جديد اروپايي آشنا شدند، بيست عراده توپ ساخته شد. انگليسيها پس از آنكه پاي فرانسويان را از ايران كوتاه كردند به كمك سفير خود، سر هرفرد جونس «98» در سال 1224 ه. ق. معاهدهاي با ايران بستند و مقرر شد كه سالي دويست هزار تومان به ايران بدهند و عدهاي صاحبمنصب و نظامي در اختيار ايران بگذارند. به موجب اين قرارداد، سرجان ملكم در سفارت سوم خود به ايران، عدهاي از خبرگان نظامي و جغرافيايي و چند افسر نقشهكش همراه خود آورد و قدمهايي در راه پيشرفت ارتش ايران برداشته شد. ليكن در سال 1226 ه. ق. كه سرگور اوزلي به عنوان سفيركبير به ايران آمد، بين انگليس و روسيه روابط حسنه برقرار گرديد و انگليسيها بجاي آنكه به تعهدات قبلي خود عمل كنند بر آن شدند، و لو به زيان ايران، به جنگهاي ايران و روسيه پايان دهند و به افسران خود دستور دادند كه در جنگ با روسيه با سربازان ايراني همكاري و همقدمي نكنند. در اواخر دوره حكومت فتحعليشاه، بار ديگر حكومت هندوستان براي تقويت سپاه ايران در مقابل روسيه، مقدار زيادي اسلحه و لوازم ديگر و عدهاي صاحبمنصب و سرجوخه به ايران گسيل داشت، و اين عده مدت دو سال در ايران مشغول كار بودند. ولي نظر به اختلاف شديدي كه بين سران سپاه ايران با كارشناسان انگليسي وجود داشت و مخصوصا بعلت بيلياقتي محمد شاه و حاج ميرزا آقاسي و تبعيت آن دو از سياست روسها، در اين دوره نيز توفيقي نصيب ارتش ايران نشد.
افكار و نظريات جديد سياسي
شكستهاي پياپي فتحعليشاه از روسيه تزاري، ولخرجيهاي شاه و درباريان او، آشفتگي وضع اقتصادي كشور، مظالم حكام و فرمانروايان به توده مردم، همآهنگي و همقدمي عدهاي از روحانيون بزرگ با مقامات ارتجاعي و ستمگران، آمدن هيأتهاي سياسي و نظامي از كشورهاي فرانسه و انگلستان و روسيه به ايران، و مسافرت عدهاي از طبقات ممتاز به ممالك اروپايي، اندكاندك جامعه ايران را با مزاياي تمدن غرب و فساد هيأت حاكمه ايران و پوسيدگي دستگاه دولتي و نظام
______________________________
(98)S .H .Jones
ص: 536
اجتماعي و سياسي آن واقف گردانيد.
جنبش بابيه با اينكه ظاهرا رنگ مذهبي داشت در معني، جنبشي عليه نظام و قواعد مذهبي و اجتماعي بود. پيروان مذهب جديد، چنانكه از تعاليم آنها برميآيد، با روزي پنج بار نماز خواندن و يك ماه روزه گرفتن و با بسياري ديگر از اصول و فروع مذهبي ما مخالف بودند و ميخواستند مذهب نو را با مقتضيات عصر جديد همآهنگ سازند.
علاوه بر عواملي كه ياد كرديم، محصليني كه از عهد فتحعليشاه به اروپا رفتند، پس از كسب علم و مراجعت به ايران كمابيش در نشر افكار آزاديخواهي مؤثر افتادند. ميرزا صالح شيرازي براي بيداري و انتباه ايرانيان كتابي نوشت و از سير حكومت ملي در انگلستان سخن گفت. «موضوعاتي كه خاصه مورد توجه او قرار گرفته از اين قرار است: حكومت انگليس و آغاز حكومت پارلماني، قوانين دولتداري، دستگاه قضاوت، ماليات، كليساي كاتوليك و پرتستان، مدرسه طب و جراحي، مدارس اكسفورد و كمبريج، دار الشفاء، آبلهكوبي عمومي، يتيمخانه، مدرسه كوران، زندان، موزه و كتابخانه لندن، صنعت تجارت، فلاحت، ماهيگيري، كشتيسازي، اختراع چراغ گاز و رصدخانه، كشف ينگيدنيا، جنگ استقلال و تشكيل پارلمان امريكا». «99»
ميرزا صالح با شگفتي از سير دموكراسي و حقوق و آزاديهاي مردم آن سرزمين سخن ميگويد و از جمله مينويسد: «فرضا اگر پادشاه حكمي جاري كند كه موافق مصلحت ولايتي نباشد، وكيل رعايا مقاومت و ممانعت در جريان حكم مزبور نموده مطلقا تأثيري نميبخشد و جاري نخواهد شد. و همچنين اگر خوانين و پادشاه متفق شوند و وكيل رعايا راضي نباشد ...
جاري نخواهد شد ... هر حكمي كه در مشورتخانه صدور يابد كالوحي المنزل است. و احدي را ياراي مخالفت آن نيست. پارلمنت ميتواند، در صورتي كه ضرور باشد، مذهب را عوض كند؛ چنانكه 350 سال قبل، مذهب پراتستنت را اختيار نمود و همچنين در ساير موارد به شرح ايضا.» وي درباره قوه قضائيه در انگلستان مينويسد: ... قضات ما دام العمر، به شغل قضا مشغولند و پادشاه قادر نيست كه بدون عذر شرعي و گناه كبير آنها را معزول سازد. در راست- كرداري قاضيان ميگويد «آنها قسم ياد نموده كه بدون اينكه طرفگيري نمايند از روي راستي و درستي به حقيقت قضايا و اتهامها رسيدگي كنند ... و در انگلند احدي از آحاد ناس ... بدون تقصير و ناحق تنبيه نميشوند.» «100» سپس ميرزا صالح، در مقام مقايسه بين زندانهاي ايران و انگلستان ميگويد در زندانهاي انگلستان «كنده، دوشاخه و زنجير» نيست.
در مورد خراج مينويسد كه تمام فكر و نقشه زمامداران انگلستان اين است كه طبقات فقير و زحمتكش كمتر خراج بدهند و از متمولين و كساني كه ميخواهند خوشگذراني كنند پول بيشتر دريافت دارند؛ مثلا از شراب و عرق و آبجو و تنباكو و توتون كه براي ادامه زندگي مطلقا ضرورت ندارند، مالياتي كلان ميگيرند. سپس ميرزا صالح از خطر روحانيون و ملاها و دشمني ديرينه آنها با بالا رفتن سطح فرهنگ و دانش عمومي سخن ميگويد و مينويسد كه سلطان سليم، پادشاه عثماني، تصميم داشت كه نظام اجتماعي فرنگ را كمابيش
______________________________
(99). فكر آزادي، پيشين، ص 27.
(100). همان، ص 32 به بعد.
ص: 537
در كشور تركيه معمول دارد ولي «ملاها، از راه حماقت، نظام را خلاف شرع دانسته، از راه غرض او را منع كردند. ايضا سلطان مزبور ميخواست علوم فرنگستان را به اسلامبول آورد از راه حسد او را منع كردند و نگذاشتند كه جمعي از جاده ناداني و حماقت بيرون آيند ...» «101» در سال 1263 ميرزا محمد علي خان شيرازي، سفير فوق العاده ايران در فرانسه، با گيزو «102» مذاكره ميكند كه عدهاي مهندس و استادكار فرانسوي به ايران بيايند ولي گيزو از روي خيرخواهي پيشنهاد ميكند كه اگر بجاي اعزام كارشناسان فرانسوي، عدهاي از جوانان ايران (از طبقه متوسط) به فرانسه گسيل شوند و در رشتههاي مورد علاقه دولت ايران اطلاعات كافي فراگيرند بيشتر به مصلحت مردم اين مملكت است. سالها بعد ميرزا تقي خان امير كبير عدهاي معلم از فرانسه، اتريش و ايتاليا استخدام كرد تا رشتههاي مختلف طب، جراحي، مهندسي، معدنشناسي، دواسازي، حكمت طبيعي و علوم نظامي را به جوانان ايران بياموزند. اين استادان بعد از عزل امير كبير به ايران رسيدند.
دكتر بلاك اتريشي مينويسد: همينكه امير از ورود ما اطلاع حاصل كرد، دومين روزي بود كه توقيف شده بود. ميرزا داود خان را كه او نيز از اروپا برگشته بود احضار كرد و به او گفت اين نمسهايهاي بيچاره را من به ايران آوردهام، اگر سركار بودم اسباب آسايش خاطر آنها را فراهم ميساختم ولي حالا ميترسم به آنها خوش نگذرد. سعي كنيد كارشان روبراه شود. امير درست فهميده بود كه ما وظايف خود را نه بر طبق افكار او و نه به دلخواه خودمان نميتوانستيم انجام دهيم. «103»
اوضاع اجتماعي و اداري ايران در عهد قاجاريه
از صورت مذاكراتي كه بين ميرزا عباس خان، معاون وزارت خارجه ايران، با كاردار (شارژ دافر) فرانسه در ايران صورت گرفته است ميتوان به بسياري از بينظميها و آشفتگيهاي دولتي و اداري ايران در عهد قاجاريه پي برد. در ضمن اين گفتگوها وقتي كه سخن از اصلاح قشون ايران به ميان ميآيد به كاردار فرانسه ميگويد: «اگر جنرال فرانسه به ايران بياوريد و مقصود نظم باشد، بايد تنخواه قشون و افواج را آنها به سرباز برسانند كه مداخل و رشوه از ميان برود؛ گفتم اولياي دولت هيچ مضايقه ندارند، گفت صاحبمنصبي كه مثلا دويست تومان مواجب دارد و 300 تومان مداخل و با آن مواجب و مداخل گذران كرده است، بعد از آنكه مداخل او موقوف شد چطور گذران خواهد كرد؟ گفتم، همچنانكه مداخل او را موقوف ميكنيم مخارج او را هم موقوف ميداريم، مثلا قرار نوكر او را خواهيم داد كه زياده از دو نفر نداشته باشد و هرروز صبح كه از خانه بيرون ميآيد با لباس نظام بيرون بيايد كه ديگر خرج كلچه خز و جبه و بعضي چيزها را نداشته باشد، غليان در خانههاي خودشان بكشند كه قهوهچي و پيشخدمت لازم نداشته باشند.
______________________________
(101). همان، ص 34.
(102).Guizo
(103). فكر آزادي، پيشين، ص 45.
ص: 538
وزيرمختار گفت، ميتوان اين قرارها را در ايران داد، گفتم در كمال خوبي؛ گفت تا اول سركار همايون، روحي فداه، و جناب صدراعظم از براي خودشان قرار ندهند، ديگران تمكين نميكنند علاوه بر اين، امروز حكمي ميكنند بعد از پنج روز ديگر، آن را نسخ ميكنند و حكم سابق خود را فراموش ميكنند. اينكه دولت ايران ترقي نميكند بر اين جهت است كه يك روز حكم ميكنند و روز ديگر آن را نسخ ميكنند.» «104»
قبل از آنكه به سير افكار و انديشههاي جديد در ايران ادامه دهيم، بيمناسبت نيست كه نگاهي به زندگي اقتصادي و اجتماعي ايرانيان در عهد قاجاريه بيفكنيم.
وضع زندگي مردم در عهد قاجاريه
ژوبر كه در عهد فتحعليشاه به ايران آمده است مينويسد: «... به علت ستمگري مأمورين و اغتشاشات دائمي، جمعيت ايران به شش هفت ميليون نفر تقليل يافته است. وي جمعيت ايران را به دو قسمت تقسيم ميكند؛ يكي عشاير كه در مناطق كوهستاني، صحراها و جلگهها در حركتند، و دسته دوم كه به تات يا تاجيك معروفند، در روستاها و مناطق حاصلخيز و يا در شهر سكونت گزيدهاند.
عشاير كه به زندگي صحراگردي خو گرفتهاند، از دزدي و راهزني روگردان نيستند ... آنها ييلاق و قشلاق را بر زندگي يكنواخت شهري ترجيح ميدهند ... شهرنشينان بطور كلي، سست، تنبل و راحت طلبند ...» «105» دروويل نيز كه در عهد فتحعليشاه در ايران مطالعاتي كرده است از نبودن آمار، آشفتگي اوضاع اجتماعي و مظالم حكمرانان اظهار تأسف ميكند و مينويسد پس از حمله افغانها «كشور ايران هفت هشتم جمعيت خود را از دست داده است.» «106» وي در جاي ديگر از كتاب خود مينويسد: «در ايران مانند تمام كشورهايي كه اصول فئوداليته در آن حكمفرماست، افراد جامعه به دو طبقه ثروتمند و مالك بزرگ، و مردمان ميانهحال تقسيم ميشود. البته پيشهوران و دهقانان جزو هيچيك از دو طبقه به حساب نيامده است زيرا وضع آنها بحدي فلاكتبار است كه حتي غالبا آنها را جزء افراد ملت نيز محسوب نميدارند.
منبع دارايي ثروتمندان معمولا مالكيت روستاها و مزارع و رياست بر قبايل چادرنشين است كه حقوق مخصوصي از آنان دريافت ميكنند ... عدهاي از ثروتمندان ثروت خود را از مقام دولتي يا درباري به دست ميآورند. آنها حقوق ديواني را پرداخته و به ميل خود از مردم خراج ميگيرند ... و دهقانان را به بيگاري واميدارند ... باج و خراج اكثرا جنسي است.» «107»
حاج سياح در كتاب خاطرات خود كه در عهد ناصر الدين شاه نوشته است، وضع طبقات محروم را چنين توصيف ميكند: «... كار معاش چنان بر اهل كرمان تنگ است كه اهل قاين و سيستان بيشتر از آنان در رفاه بودند ... اهل كرمان از شدت اضطرار، اولاد خود را به شالبافي و فرشبافي، ميفرستند، و اگر كامل و استاد شدند ده شاهي اجرت والا سه يا چهار شاهي ميگيرند. اگر خطايي ديده شود، سوزن به دست آنها ميزنند ... خياطي و لباسدوزي
______________________________
(104). فرخ خان امين الدوله، مجموعه اسناد فرخ خان، به كوشش كريم اصفهانيان/ قدرت اللّه روشني.
(105). ژوبر، مسافرت در ارمنستان و ايران، ترجمه عليقلي اعتماد مقدم، ص 289 به بعد (به اختصار).
(106). سفرنامه دروويل، پيشين، ص 43.
(107). همان، ص 103 (به اختصار).
ص: 539
با زنان است؛ به قيمت خيلي نازل. از صد خانه يكي قدرت ندارد شبچراغ روشن كند. بسياري هستند كه چند روز نان نيافته با شلغم يا چغندر (اگر پيدا شود) ميگذرانند.
انسان به ميدان ميرود، ميبيند مردم بيچاره هريك پارهنمدي پوشيده كه به تنش فرو- رفته، پشتهاي از هيزم در پشت از صحرا آورده به جزئي وجه ميفروشد و براي اين پشته كه بيش از دهشاهي نميفروشد دو روز كار كرده با وجه آن بايد امرار معاش كند، و ماليات ديوان را بپردازد. از شدت پريشاني زن و دختران كه به 9 سالگي رسيده يا نرسيده به مقاطعه ميدهند يا به اسم صيغه و متعه يا فروش؛ هرچه بگويي رواست. در مدرسه نمدمالان و ساير مدارس، طلبهها كارشان صيغه دادن زن و دختر است كه به خود زنها يا كسان آنها وجهي داده زنها را براي اين كار اجاره ميكنند و به مردم صيغه و مقاطعه ميدهند، و وجه اجاره را داده بقيه دخل ايشان است ... در مدرسه نمدمالان هركس كه وارد ميشود قليان ميدهند، بعد ميپرسند زن ميخواهي يا دختر جوان» «108» حاج سياح در صفحه 173 كتاب خود مينويسد: «... همهجا مردم ايران در فشار جهل و ظلم هستند؛ ابدا ملتفت نيستند كه انسان هستند و انسان حقوقي دارد. ملاها و امراء خواستهاند اينان نادان و مركب مطيع آنان باشند و انصافا هم خوب به مقصود رسيدهاند» فرد ريچارد، نيز از ركود و جمود فكري و اجتماعي ايران در آن ايام سخن ميگويد و مينويسد: «... طرز زندگي در مشرقزمين از ديرباز تاكنون تغييري نيافته به عبارت ديگر، به همان اندازه كه كره ماه از زمان حاجي بابا يا هارون الرشيد با ماه امروز تفاوت پيدا كرده است زندگي كنوني مشرقزمين نيز با سابق تفاوت يافته است.» «109»
حاج سياح در جاي ديگر از كتاب خود، وضع اجتماعي طبقات مختلف را در عهد ناصر الدين شاه چنين توصيف ميكند: «در هيچ مملكتي يك قسمت مردم به اين درجه آزاد مطلق و فعال ما يشاء و يك قسمت، به اين درجه محبوس مطلق و بنده اسير نيستند. ابدا هيچ پادشاه بزرگ روس و آلمان و انگليس و دول بزرگ عالم ... بقدر شاه و وزير و امير و فراشباشي و داروغه و كدخدا و سيد و ملا و درويش و روضهخوان و چاووش و ... در ايران، آزاد از هر تكليف، و مختار در هر كار و ايمن از هر مؤاخذه و مجازات نيست؛ و هيچ بنده و اسير مثل رعيت ايران در قيد فقر و نكبت و ذلت و اسارت نيست. اين علما يك شمشير تكفير و يك تير تلعين دارند كه از هركس كه مرادشان برنيايد يا دلشان بخواهد، مال و جان و آبروي او را تلف ميكنند.
حلال و حرام و بهشت و جهنم و پاكي و ناپاكي و مرحومي و ملعوني بسته به لب و قلم ايشان است. خود را مالك دنيا و آخرت و شاه و وزير و امير و حاكم را مأمور اجراي دلخواه خود ميدانند و در دلخواه به حدي قناعت ندارند.
ايرانيان از اعيان دولت و حكام و بستگان و نوكران ايشان الي آخر، خود را مالك جان و آبرو و مال مردم ميدانند ... هركس را كه گفتند بابي است دچار هزاران خيانت و حتي قتل گرديد. بسيار ملاها از كساني توقع داشتند كه برنيامد، بدون هراس بيچاره را به تهمت بابي بودن نابود كردند ... شاه اگر خواست كسي يا دودماني را نابود كند اين اسم را به سر
______________________________
(108). خاطرات حاج سياح، پيشين، ص 164 (به اختصار).
(109). سفرنامه فرد ريچاردز، پيشين، ص 43.
ص: 540
آنها گذاشت. حكام در ولايات بدينوسيله دخلها كردند و آدمها كشتند و خانوادهها برچيدند.
تهمت بس بود؛ تحقيق و استنطاق و شاهد و دليل در كار نبود ... مرا پدرم به آخوند ملا محمد علي كه از علماي بزرگ عصر بود، سپرده بود. روزي ديدم يك نفر كه ريشسفيد تراشيده داشت به نزد او آمد، گفت، آقا هر گناه توبه دارد يا خير؟، آخوند گفت، تا گناه چه باشد و توبه چگونه باشد. گفت، من فراشم، روزي آخوندي را ديدم، طمع مرا واداشت به او گفتم، پول ناهار مرا بده ... آخوند گفت، ندارم. من اصرار كردم و او ايستادگي نمود. در اين ميان يك نفر ديگر رسيد، من به او گفتم: اين آخوند بابي است. هردو او را برديم نزد اردشير ميرزا، حاكم تهران، گفت چه ميگوييد؟ گفتم، بابي آوردهايم، گفت، گفتگو ندارد ببريد آسودهاش كنيد. فورا بردند، مير غضب سرش را بريد. آيا من شريك خون او شدهام و توبهام قبول ميشود يا خير؟» «110» واتسن كه در زمان ناصر الدين شاه به ايران آمده است مينويسد:
تمام كودكان در ايران از دوران طفوليت، در معرض زندگي چنان سختي قرار ميگيرند كه افراد نحيف و مريض آنها از بين ميروند. اين روش چنان است كه گويي آيين اسپارتي كه بنابر آن، تمام اطفال ضعيف امكان رشد و زندگي نداشتند و در ميان آنان هنوز باقي است. هواي قسمت شمالي ايران در زمستان بسيار سخت است و با وجود اين سرماي شديد، كودكان خردسال لباسي ميپوشند كه شكم را درست نميپوشاند، و به همين سبب، به نظر من، ميزان مرگ و مير و تلفات در ميان اطفال ايراني خيلي زياد است و بيشتر كودكاني كه در اين وضع سخت جان به سلامت ميبرند با تندرستي و نيرومندي به مرحله رشد ميرسند. «111»
هانري رنه دالماني كه در زمان مظفر الدين شاه به ايران آمده است، راجع به جمعيت ايران مينويسد:
«جمعيت ايران دائما رو به تقليل ميرود. يكي از علل مهم اين تقليل، محيط رقتآوري است كه زنان در آن امرار حيات ميكنند؛ دختران را در صغر سن وادار به ازدواج مينمايند، و آنها مجبورند دوره شيردادن به كودكان را طولاني كنند و در نتيجه خيلي زود نشاط جواني را از دست ميدهند. عدم نظافت و آشنا نبودن با دستورهاي بهداشتي موجب توليد افكار موهوم و خرافاتي شده است. در موقع بروز امراض مسريه، مانند طاعون، تيفوس، اسهال، وبا و مخصوصا آبله كه قاتل اطفال است به چيزهاي موهومي متوسل ميشوند. تعيين رقم جمعيت ايران تقريبا غيرممكن است زيرا كه سرشماري، و اداره آمار و شناسنامه در اين كشور وجود ندارد ... جان ملكم در تاريخ 1815 جمعيت ايران را ده ميليون تخمين زده است. راولنسن انگليسي نيز در سال 1850 تقريبا همين رقم را نشان ميدهد، و دكتر بلاك در سنه 1873 مينويسد كه جمعيت ايران به واسطه امراض مهلك نظير وبا و طاعون و مخصوصا قحطي بسيار كم شده است و اكنون تقريبا از 6 مليون تجاوز نميكند.» «112»
______________________________
(110). خاطرات حاج سياح، پيشين، 76- 474 (به اختصار).
(111). تاريخ ايران، دوره قاجاريه، پيشين، ص 11.
(112). هانري رنه دالماني، سفرنامه از خراسان تا بختياري، ترجمه عليمحمد فرهوشي (مترجم همايون)، ص 20.
ص: 541
آغاز فعاليتهاي سياسي به مفهوم جديد در ايران
از آنچه گذشت به سير دموكراسي در اروپا و حقوق و آزاديهايي كه مردم آن قاره در طي قرون، و در نتيجه مبارزات دامنهدار كسب كردهاند، و با وضع اجتماعي مردم ايران در آن دوران تا حدي آشنا شديم.
اكنون بايد بدانيم كه در ايران غير از عدم رضايت عمومي، و بيدادگري سلاطين قاجاريه و عمال آنها، نفوذ افكار جديد و تبليغ مرام آزادي و دموكراسي در بين مردم نيز در پيشرفت نهضت مشروطيت نقشي اساسي داشته است و طبقات و گروههاي مختلفي در اين راه سعي و تلاش ميكردند.
تحصيلكردههاي اروپا، پس از مشاهده مزاياي تمدن غرب، در مراجعت به ايران صميمانه ميكوشيدند به انواع وسايل، مردم ايران را از خواب غفلت بيدار كنند و مردم بيخبر را به مزاياي حكومت ملي و زيانهاي حكومت فردي و استبدادي واقف گردانند.
متأسفانه كساني كه براي تحصيل به اروپا ميرفتند از طبقه سوم نبودند بلكه غالبا اشرافزادگان براي آشنا شدن با علوم و فنون جديد به اروپا گسيل ميشدند، و اينان چون پرورده ناز و نعمت بودند چنانكه بايد تحصيل نميكردند و پس از مراجعت به ايران هرگز طرفدار يك اقدام انقلابي براي تغيير سازمان سياسي و اجتماعي ايران نبودند. با اين حال، همين اشرافزادگان ميديدند كه در يك رژيم استبدادي مطلق نهتنها طبقه دوم و سوم رنج ميبرند بلكه خود آنها كه جزو طبقه ممتاز كشور هستند هر آن ممكن است مورد تعدي و تجاوز شاه و اطرافيان او قرار بگيرند و مال و جان و هستيشان به باد فنا برود.
سفير كبير انگليس، ضمن گزارش وقايع روزمره، در تاريخ 25 مارس 1907 مطالبي در پيرامون روش كلي حكومت و اوضاع سياسي و اجتماعي ايران از قول وكيل السلطنه، برادر امين السلطان، مينويسد كه قابل توجه و شايان ذكر است:
«نظريات وكيل السلطنه ... بهنظر اينجانب كاملا صحيح جلوه ميكند. به نظر او، نهضت مردم يك نهضت طبيعي است و نمودار يك قيام واقعي بر ضد بيدادگري و طرز غلط حكومت كردن است؛ سيستم حكومتي كه امين السلطان به هنگام تصدي خود سعي ميكرد به نحو غير مؤثري آن را اصلاح كند. در اين رژيم شرارتآميز اقويا به ضعفا تعدي ميكردند، آنهايي كه تاراج كرده بودند باز به نوبت خود تاراج ميشدند، و همهكس بدون استثناء از اين طرز حكومت صدمه ميديد؛ هرچند آنهايي كه در مقام بالا بودند ميتوانستند مدتي خود را حفظ كنند، ليكن سرانجام آنها نيز به دست زورمندان بالادست خود، مورد تاراج قرار ميگرفتند.
حتي امين السلطان خودش هم از گزند سيستم مزبور در امان نماند. از پيشرفت اين نهضت نميتوان جلوگيري كرد و نميبايستي هم جلوگيري نمود ...» «113»
در چنين محيطي عدهاي از رجال ايران كه عاقل و مآلانديش بودند براي دوام حكومت و حفظ موقعيت اجتماعي خودشان سعي ميكردند كه حكومت ملي را جانشين
______________________________
(113). اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلستان، پيشين، ص 263،
ص: 542
حكومت فردي و استبدادي كنند.
شادروان اقبال آشتياني مينويسد: «در دوره بالنسبه طولاني سلطنت ناصر الدين شاه قاجار كه از 14 شوال 1264 تا 17 ذي القعده 1313، يعني چهل و نه سال و يك ماه و سه روز، طول كشيد، از لحاظ مطالعات تاريخي، براي ما ايرانيان كه ميخواهيم علل تنزل و بدبختي امروز خود را دريابيم يكي از پرعبرتترين دورههاي تاريخي ماست. چه در اين دوره، دو عامل خصم پيوسته در زد و خورد و مبارزه با يكديگر سر ميكرده و هريك ملت و دولت ايران را به يك طرف ميكشيده است؛ يكي عامل خير و صلاح براي آشنا كردن ايران به تمدن جديد اروپايي و رفع تعدي از مردم و برقرار كردن قانون و عدالت در كشور و اصلاح دستگاه فاسد حكومت، ديگر عامل فاسد و بدخواهي كه جدا با عامل اول دشمني ميورزيده و پيوسته اعمال كاركنان آن را خنثي ميكرده است.
علمداران فرقه اول، يك عده مردم باخبر ايراندوست مصلحتخواه بودند كه يا بالاخره در اين جهاد جان سپردند يا چنان مغلوب و شكستهخاطر شدند كه چندان مدتي دوام نكردند و با حسرت و دلسردي تمام، دنيا را وداع گفتند. ميرزا تقي خان امير كبير و ميرزا يوسف خان مستشار الدوله و حاجي ميرزا حسين خان سپهسالار و حاجي محسن خان مشير الدوله و حاجي ميرزا علي خان امين الدوله و مرتضي قلي خان صنيع الدوله، از اين طبقه مردمند كه همگي را عامل ثاني از بين برده يا از كار بازداشته است ... همانطور كه سعي در آبادي كشور و بيداري مردم، به دست امثال كساني كه اسم برديم اقدام ميشده و پهلواناني مانند ايشان عرض هنر ميكردهاند، خرابي مملكت، و جاهل و فاسد نگاه داشتن عامه نيز عمالي داشته و بيشتر رجال و عمال، چه در طرف خير و صلاح چه در جانب شر و فساد، در دستگاه ناصر الدين شاه ميزيسته و در همان ميدان با يكديگر مبارزه ميكردهاند.
شناختن اين رجال و تحقيق اعمال و افعال ايشان و بستگي باطني آنها به ايران يا بيگانگان، در راه شناختن تاريخ واقعي دوره ناصري و فهم علل تنزل ايران، در آن دوره و دورههاي بعد، در درجه اول اهميت است.
مستر بنجامين، اولين وزيرمختار امريكا در ايران كه از 1300 تا 1302 ه. ق. در تهران بود و پس از مراجعت به وطن خود كتابي به عنوان ايران و ايرانيان، نوشته، در جايي از آن كتاب ميگويد: «در اين اواخر در تابستان روزي اعليحضرت شاه در عمارت ملوكانه سلطنتآباد دراز كشيده بودند، در صورتي كه امناي ايشان در پايين نشسته با پادشاه و ولينعمت خود بطور محرمانه صحبت ميداشتند. در اثناي صحبت، شاه گفت چرا انوشيروان را عادل ميگفتند مگر من هم عادل نيستم، احدي جسارت نميكرد كه جواب دهد، چه سؤال سختي بود، شاه دوباره پرسيد آيا ميان شما هيچكس نيست كه جواب دهد، باز احدي جواب نداد تا اينكه اين سكوت موجب ناراحتي بلكه خطر براي همه گرديد. آخر الامر حكيم الممالك مرگ را در پيش نظر آورده با ترديد و تعلل گفت، قربانت شوم انوشيروان را عادل ميگفتند براي اينكه عادل بود. شاه ابروي خود را درهم كشيد. گفت آيا ناصر الدين شاه هم عادل نيست؟
احدي جواب نداد، فقط حكيم الممالك شانههاي خود را حركت داده دست خود را باز كرد.
ص: 543
آن وقت شاه با كمال تغير جواب داد، اي فلان فلانشدهها من يقين دارم كه اگر انوشيروان مثل شماها الواط رشوهخوار نادرست در دور و كنار خود داشت هيچوقت ممكن نبود كه او را عادل گويند. همه جواب دادند، قربانت گرديم قبله عالم حقيقت را فرمودند.» در باب عادل بودن ناصر الدين شاه چنانكه خود او ادعا كرده البته بسيار حرف ميرود، اما در باب حقيقتي كه آن «قبله عالم» بيان كرده و همه متملقين دور او نيز آن را تصديق نمودهاند گويا هيچ شك و شبههاي نباشد. فقط بحث در اينجاست كه پادشاهي كه عالما عامدا يك مشت الواط رشوهخوار نادرست را در دور و كنار خود نگاه ميداشته و به معاشرت با آنها خوش بوده و با داشتن كمال قدرت، ايشان را در الواطي و رشوهخواري و نادرستي آزاد ميگذاشته، بديهي است كه خود چگونه ميزيسته و تا چه حد به حال تباه مردم و مملكت كه ملعبه همين رجال الواط رشوهخوار و نادرست بودهاند، توجه داشته است.» «114»
با اينكه ناصر الدين شاه باطنا با هرنوع جنبش اصلاحي مخالف بود، گاه به قصد فريبكاري و انحراف افكار عمومي، سخن از اصلاحات و عدالت اجتماعي به ميان ميآورد.
براي آنكه خوانندگان به طرز فكر و دورويي اين مرد واقف گردند، قسمتي از نامه مشروح او را به وزرا، كه ظاهرا در دوران صدارت ميرزا حسين خان سپهسالار صدراعظم نوشته شده است، در زير نقل ميكنيم:
«مكرر در فقره اصلاحات امور دولت گفتگوها شده است و كتابچهها از ملكم و غيره خوانده شده است ... ليكن نتيجه معلوم نشده است؛ و همهاش به نقالي و نكتهسنجي و ايرادات و حرف مفت گذشته است. حالا از دو كار يكي را بايد كرد؛ اگر امور اصلاحات چارهپذير است بگوييد و بكنيد و بكنيم. چرا بيجهت معطل و حيران هستيد، اگر چارهبردار نيست او را هم صريحا بگوييد و فارغ از تفكرات بشويد و ديگر حرف نزنيد ... اين گفتگوها و تفكرات به يك ساعت و دو ساعت و پنج ساعت حرف زدن كافي نخواهد بود ... بايد قرار مجلس را جناب صدراعظم اينطور مقرر نمايند كه اولا هركس در گفتگو آزاد باشد و ملاحظه نكند، ثانيا در حرف زدن نوبه رعايت شود تا او حرفش را تمام نكرده ديگري حرفي نزند. هركس رأي خود را الي آخر بگويد و جواب بشنود. بعد از آن آراي مجلس را بسنجد. در هر رأي كه اكثريت غلبه دارد البته آن صحيح خواهد بود ... ما نميگوييم قشون و خزانه و ساير اعمال دولت ما بايد امروز مثل فرانسه شود ... آيا نميشود مثل دولت صربستان كه ايالتي از عثماني بوده، بشود؟ ... بعضي كارهاست كه در فرنگستان و دول بزرگ ميشود و شده است اما امكان ندارد حالا در ايران بتوان كرد. اما هر كاري را به اندازه آنها نتوانيم بكنيم آيا يك ذره از آن را هم نميتوانيم كرد؟ راهآهن نداشته باشيم، آيا راه عرادهرو و راهي كه شتر و قاطر به آساني برود آن را هم نبايد كرد؟ تمام قشون ما خوب نشود آيا ده هزار نفر هم براي نمونه نميتوان مثل قشون روماني ساخت؟ آيا نميتوان وضع نوكرها و صدارت و وزارتخانهها را اقلا به يك قاعده درآورد كه شبيه به دول متمدنه باشد؟ آيا نميتوان جمع و خرج دولت را
______________________________
(114). «رجال دوره ناصري»، مجله يادگار، سال سوم، شماره 1، ص 32.
ص: 544
صحيحا مطابق كرد، و مطمئن شد؟ آيا نميتوان مواجب و مرسوم طبقات قشون و مردم را به وقت و موقع داد؟ آيا نميتوان نشر عدالت و امنيت مال و جان مردم را داد؟ آيا نميشود خالصجات را آباد كرد و منفعت برد؟ آيا نميشود معادن ايران را به راه انداخت؟
آيا نميشود كارخانجات ساخت و رواج صنعت و تجارت داد؟ آيا نميتوان در سواحل بحر خزر چاي و پنبه ينگيدنيا و گنهگنه و نخل و خرما و انواع محصولات هند و ينگيدنيا و افريقا را به عمل آورده، كرورات منفعت برد؟ آيا نميشود كارخانه قندسازي در مازندران مهيا كرد؟ ...
مقصود اين است كه بايد وزراي ما بنشينند ده روز، بيست روز در اين امور تدقيق كنند و بگويند كه چه بايد كرد ... اگر همه بالاتفاق خير و مصلحت امروز دولت ما را به عرض برسانند، چرا ما اجرا نميداريم ...» «115»
با اين سخنان دلنشين نبايد تصور كرد كه ناصر الدين شاه از ته دل و با صميمت خواهان تغيير اوضاع اجتماعي و اقتصادي ايران بوده است. قتل امير كبير، و طرد و توبيخ آزاديخواهان و اصلاحطلبان و نگراني شديد او از نفوذ افكار جديد، دلايل روشني است بر اينكه گفتار او با كردارش سازگاري نداشت. پنج ماه قبل از كشته شدنش ضمن نامهاي كه به علاء السلطنه نوشته از رفتن ايرانيها به اروپا اظهار نگراني ميكند و مينويسد: «آقا حسن بياجازه رفته است، نميدانم از شما اجازه گرفته است يا نه. در هر صورت بايد او را زودتر به ايران مراجعت بدهيد. خيلي خيلي بد است پاي ايراني اين جورها به فرنگستان باز شود.
اگر جلوگيري نشود، بعد از اين البته ده هزار، ده هزار به فرنگستان براي ديدن خواهند رفت و خيلي خيلي اثر بد خواهد داشت.» «116»
ناصر الدين شاه از سفرهاي مكرر خود به فرنگ هيچ ارمغان سودمندي به ايران نياورد.
«سفرنامههاي ناصر الدين شاه پر است از توصيف زن فلان آقا كه در فلان شبنشيني فلان لباس را پوشيده و ناصر الدين شاه مفتون زيبايي و خوشگلي او شده، يا وقتي فلان رقاصه فلان سيرك مشغول بازي است تن و بدن سفيد و اندام قشنگ و ظريفش شاه ايران را از حال برده يا ...» «117»
ناصر الدين شاه پس از ديدن فرنگ و مشاهده ترقياتي كه در آن كشورها از بركت دموكراسي نصيب مردم شده است، همواره نگران بود كه مبادا انديشههاي آزاديخواهانه از اروپا به ايران راه يابد و سد راه استبداد و خودكامگي او گردد.
لرد كرزن، تحت عنوان «سلطنت مطلقه» راجع به اختيارات شاه مينويسد: «... شاه در عمل هرچه بخواهد ميكند، و گفتارش در حكم قانون است ... ممكن است تمام وزرا، افسران، كارمندان و قضات را عزل يا نصب كند؛ زندگي و مرگ تمام فاميل و خانواده سلطنتي و همچنين كليه افراد كشوري و لشكري بدون اينكه به محكمهاي مراجعه نمايد، به دست اوست؛ اموال هر فردي كه محكوم به اعدام يا هتك حرمت ميشود، متعلق به شاه خواهد بود. حق قطع حيات و سرنوشت مردم مخصوص او و در دست اوست، ولي ممكن است حكام و مأمورين نيز از طرف او در اين موارد نمايندگي داشته باشند.
ميرزا ابو القاسم قائممقام فراهاني
ميرزا تقيخان اميركبير
سيد جمال الدين اسدآبادي
ناظم الاسلام كرماني
حاج ميرزا حسن شيرازي
شيخ احمد روحي
ميرزا حسن خان خبير الملك
سيد جمال الدين واعظ
حاج ميرزا حسين خان سپهسالار
ميرزا آقا خان كرماني
ملك المتكلمين
ميرزا جهانگير خان (صور اسرافيل)
ميرزا سعيد خان
حاج محمد حسن امين الضرب
امين السلطان
______________________________
(115). عصر بيخبري، پيشين، ص 2 به بعد (به اختصار).
(116). همان، ص 6.
(117). همان، ص 13.
ص: 545
... تمام حقوق و امتيازات عمومي، استخراج معادن، ايجاد تلگراف، راههاي شوسه، راهآهن ... بهرهبرداري از تمام منابع كشور متعلق به اوست و قبل از آنكه به دست ديگران بيفتد بايد از او خريداري شود ... احراز مقامات مهم دولتي بستگي به ميزان رشوه و پيشكش دارد ... مخارج براي كارهاي عام المنفعه مثل حقوق لشكريان، تأسيس كارگاههاي عمومي، ساختمان پلها، مرمت راهها، كه از طرف خزانه سلطنتي مقرر ميگردد، هيچوقت به مصرف حقيقي خود نميرسد؛ بلكه مقدار كمي از آن جان به سلامت ميبرد و بقيه در بين راه پخش ميشود و به جيب مسؤولين امور ميرود ... دزدي و اختلاس بين زيردستان رواج كامل دارد، و با فقدان نظارت و عدم انتقاد عمومي، مراقبت در كار آنان تقريبا محال است.» «118»
بيم و نگراني ناصر الدين شاه از بيداري مردم
ناصر الدين شاه بارها در خلوت گفته بود، كه:
نوكرهاي من و مردم اين مملكت بايد جز از ايران و عوالم خودشان از جايي خبر نداشته باشند و اگر اسم پاريس و بروكسل نزد آنها برده شود، ندانند اين خوردني است يا پوشيدني. افتتاح رود كارون و گفتگوي طرق و شوارع و مسأله مردابها و رودخانههاي گيلان و مازندران و استراباد بارها به ميان آمده، افكار و اغراض شاه سد باب ميكرد و احداث بانك را در ايران به مثابه سم قاتل ميشمرد. «119»
اتفاقا تأمس نام انگليسي، وكيل بانك شرقي لندن، به تهران آمد، با امتناع شاه مواجه شد، ولي بالاخره با مداخله سفير انگليس وحشت شاه از اسم و رسم بانكها تخفيف يافت.
راه اصلاحات اجتماعي
از دوره فتحعليشاه به بعد، آزاديخواهان و اصلاحطلبان هريك به فراخور ذوق و استنباط خود، راهي براي نجات ايران از گرداب انحطاط و فساد پيشنهاد ميكردند؛ عدهاي مثل سيد جمال الدين اسدآبادي تنها راه نجات را وحدت ملل اسلامي ميدانستند، جمعي چون ميرزا ملكم خان سعي ميكردند كه قدرت قانون جانشين قدرت افراد شود. مرحوم ميرزا يوسف خان مستشار الدوله تبريزي در رسالهاي به نام يك كلمه پس از بيان و توصيف وضع دلخراش جامعه ايراني، يگانه راه نجات مردم را حكومت قانون ميشمارد. وي در رساله خود از هموطنان خود ميپرسد «چرا اينطور غافل و معطل نشستهايد و چرا از حالت ترقي ساير ملل انديشه نميكنيد؟
همسايه شما وحشيان كوهستانات را داخل دايره مدنيت كرده و هنوز شما فكر ترقيات فرنگستان هستيد. در كوچكترين بلدهاي مجاور شما مريضخانه و معلمخانههاي منتظم براي ذكور و اناث بنا كردهاند، و هنوز در معظمترين شهر شما يك مريضخانه و يك معلمخانه نيست. كوچههاي دهات همجوار شما تنظيم و توسيع و تطهير يافته، ولي در شهرهاي بزرگ شما به سبب تنگي و اعوجاج و كثافت و سوراخهاي بينهايت كه در كوچههاست، عبور نامقدور گرديده. در همجواري شما راهآهن ميسازند و شما هنوز به راه عراده نپرداختهايد. در همسايگي شما جميع كارها و امورات اهالي در محكمههاي منتظمه از روي قانون بر وفق حقانيت فيصل
______________________________
(118). همان، ص 24 (به اختصار).
(119). علي امين الدوله، خاطرات سياسي امين الدوله، ص، 131.
ص: 546
مييابد، در ديوانخانههاي شما هنوز يك كتاب قانون نيست كه حكام عرف تكليف خود را از روي آن بدانند. در همسايگي شما هركس بدهي خود را ... به ديوان ميدهد ... اين غفلت و بياعتنايي موجب خسارت و ندامت عظيم خواهد گشت و در روز جزا در حضور خداوند مسؤول و شرمنده خواهيد شد. از خواب غفلت بيدار شويد و بر خود و اخلاف خود ترحم كرده به معاونت و ارشاد اولياي دولت و به اتحاد و اتفاق علماي دين، راه ترقي خود را بيابيد ... در پايان اين مقال مينويسد كه ... بنيان اصول نظم فرنگستان يك كلمه است و هرگونه ترقيات و خوبيها در آنجا ديده ميشود، نتيجه همان يك كلمه است ... يك كلمهاي كه جميع انتظامات فرنگستان در آن مندرج است كتاب قانون است.» «120»
در نتيجه اين گفتگوها ناصر الدين شاه به قصد عوامفريبي و انحراف افكار عمومي با تشكيل مجلس شوراي دولتي موافقت كرد.
مجلس شوراي دولتي در عهد ناصر الدين شاه
بطوريكه امين الدوله در خاطرات خود مينويسد: «ناصر الدين شاه براي حسن جريان امور مقرر داشت كه شورايي از وزرا، و ديگر شخصيتهاي مملكتي تشكيل شود و به حل و فصل مشكلات بپردازد، ولي اين گروه عملا در راه مصالح ملي قدم برنميداشتند؛ زيرا نه خود كمترين علاقهاي به سعادت مردم داشتند و نه شاه را در گفتار خود صديق ميديدند. امين الملك كه بيش از ديگران حسن نيت داشت خطاب به ناصر الدين شاه گفت: «... برحسب عادت، وزرا و كارگزاران دولت مأموريت حقيقي و تكليف اصلي خود را در انتفاعات و مداخل شخصي دانستهاند، تا مقدور شود ميل و مصلحت خود را ترك نميكنند كه به صلاح و صرفه دولت بپردازند. توقع فايده از چنين مجلسي كه همه مدعي نظم و دشمن ترتيبند چنان است كه از مرض، علاج پرسيدن و از سم، ترياق خواستن. باري از رجال دولت چند نفري كه به غيرت و جانسوزي ممتاز و به فهم حقايق و مباني كار نزديكتر، آلايش ايشان به مشاغل ديواني كمتر باشد، انتخاب فرماييد، و آنها را از شر و خير و زاري مشغول ايمني دهيد كه بتوانند عيب و فساد كار را معلوم و از غلطكاري جلوگيري كنند.» شاه اين رأي را پسنديد و دستخطي صادر كرد كه مدلول آن تفويض تمام قواي سلطنت به يك مجمع از نوكرهاي امين و غيور و صديق بود ... اعضاي اين مجلس چند نفر بودند از منتخبين دربار تهران و كساني كه هميشه از حضور شاه در محافل خودشان دم از غيرت و حميت ... ميزدند؛ مثل علاء الدوله ... ناصر الملك و ...
شاه با حضور اين اشخاص دستخطي را كه مرقوم داشته بود به امين الملك سپرد ... به لفظ همايون گفت: «اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي» و امين الملك را اجازه داد كه در مجلس به كمال آزادي، مصلحت دولت و صرفه مملكت و موجبات ترقي و اسباب نظم عمومي را بگويند و موانع را بيملاحظه و پردهپوشي به عرض برسانند؛ حتي اگر از شخص پادشاه در حصول اين مقاصد امتناع و اهمالي تصور كنند صريح عرض كنند و شاه را به مصلحت خود ملتفت نمايند. همينكه از پيش شاه بيرون آمدند، بجاي آنكه شكرانه مساعدت و موافقت پادشاه
______________________________
(120). فكر آزادي، پيشين، ص 182 (به اختصار).
ص: 547
به اصلاحات مملكت گفته شود و به فخر و شرف خود ببالند كه در ميان همه مردم، ايشان به وكالت مطلقه دولت انتخاب شدهاند ... به امين الملك اعتراض و پرخاش كردند: «ديگر اين چه رنگ بود، در تمام و فناء ماها وسيلهاي از اين نغزتر چه ميشود كه با پسرهاي شاه و وزراء بزرگ درافتيم؛ عالمي را با خود دشمن كنيم. در اين مملكت كجا امكان دارد حق گفتن و مصلحتبيني كردن. مگر خود شاه نميداند عيب در كجاست و از كيست؟ ميخواهند ما را سنگ روي يخ و شاگرد اتوكش كنند.» امين الملك گفت: «مگر شما نبوديد كه در خدمت شاه و در هر مجلس و محفل آه سرد ميكشيديد، براي مصلحت دولت ميسوختيد، به مال و جان و عرض و ناموس در كار وطن آماده جهاد بوديد. امروز كه شاه به اين مقام آمده است مأيوسش نكنيد، با نيت خالص پيش بياييد. اگر شاه را موافق ديديد رشته را محكم بگيريد؛ و اين شأن و مقام را براي خود محفوظ داريد؛ اسم بزرگ و زندگي جاويد خواهيد يافت كه به اتفاق چند نفر كار مملكت ايران راست شد، پريشانيها به نظام آمد؛ چنانكه شاه همراهي نكرد، و از آنچه در اين دستخط مندرج است نقض و نكثي مشاهده كرديد به علت بيهنري و لافزني آلوده نشده و در پيش شاه زبان شما دراز و روي شما سفيد ميماند.» قدري به يكديگر نگاه كردند و ساعتي به سكوت و تفكر گذشت، ناهار خوردن و قليان كشيدن هم بهانه طفره بود.» «121»
قانون
نهتنها ناصر الدين شاه بلكه اكثر رجال آن عهد از تحول و تغيير نظام اجتماعي و مدني ايران و رسوخ قوانين و نظامات جديد در اين كشور بيم داشتند. پس از آنكه ناصر الدين شاه به قصد فريبكاري، ميرزا ابو لقاسم خان ناصر الممالك را به كار ترجمه و نوشتن قانون مأمور كرد، اعتماد السلطنه كه همواره در روزنامه خود بر اعمال ناروا و ناصحيح سلطان اعتراض ميكرد، اين عمل منطقي را از روي حسد و كوتهبيني به باد انتقاد ميگيرد و ميگويد: «... اين ابو القاسم سي ساله بعد از 1300 سال ميخواهد قانون ابو القاسم عربي (ص) مبعوث چهل ساله را به هم بزند. اي شاه! ابو القاسم همداني ابو القاسم هاشمي نميشود. اي شاه، اين جوان همداني است نه همه داني.» به نظر اعتماد السلطنه اين جوان شاگرد ملكم خان است و ملكم آنچه را كه خود نتوانست اجرا نمايد حالا غيرمستقيم به اين واسطه اجرا ميدارد. ميخواهد قانون دولتي بنويسد و در ايران اجرا نمايد.» «122»
ناصر الدين شاه از كساني است كه آگاهانه و با بصيرت و دورانديشي، با نفوذ هر فكر نوي در ايران مبارزه كرد و مدت پنجاه سال ايران را از سير در مدارج ترقي و كمال بازداشت.
در سال 1308 جمعي از جوانان تحصيلكرده توسط «كنت دومونت فرت» اطريشي، رئيس نظميه، و كامران ميرزا نايب السلطنه، حاكم تهران، از ناصر الدين شاه اجازه خواستند كلوب يا به اصطلاح باشگاهي تأسيس نمايند. طرح قانونچه آن را نيز كه در
______________________________
(121). خاطرات سياسي امين الدوله، پيشين، ص 79 به بعد (به اختصار).
(122). خاطرات اعتماد السلطنه، پيشين، ص 371.
ص: 548
47 ماده تنظيميافته بود عرضه داشتند. چنانكه قبلا گفتيم، ناصر الدين شاه در حاشيه نامه خطاب به نايب السلطنه نوشت: نايب السلطنه، جوانان معقول بسيار بسيار غلط كردهاند كه ايجاد كلب ميخواهند بكنند؛ اگر همچو كاري بكنند پدرشان را آتش خواهم زد؛ حتي نويسنده اين كاغذ در اداره پليس بايد مشخص شده تنبيه سخت بشود كه من بعد از اين فضوليها نكنند. «123»
«در دوره حكومت ناصر الدين شاه آزاديخواهان و اصلاحطلبان گرفتار آزار و شكنجه بودند.
ديديم ميرزا يوسف خان مستشار الدوله را به زندان قزوين افكندند و كتابش را بر سرش كوفتند؛ ميرزا محمد علي خان همداني فريد الملك، منشي سفارت ايران در لندن، كه از پيروان ملكم بود در سال 1308 گرفتار شد و مدت 3 ماه در قزوين در كند و زنجير روزگار گذرانيد؛ ميرزا محمد حسين خان ذكاء الملك (معروف به ميرزاي فروغي) به گناه نوشتن مقالهاي براي روزنامه قانون، تحت تعقيب قرار گرفت. عدهاي نيز به فرمان جباران جان سپردند. معهذا ريشه آزادي گسترده بود و هيچ قدرتي ياراي برانداختن آن را نداشت. كار ناپسند ملكم در فروش غيرقانوني امتيازنامه لاتاري به مقام و شهرت سياسي او لطمه زد، ولي روشنفكران كه اغلب افراد آن از پيروان ملكم بودند كوششهاي خود را در راه آزادي همچنان دنبال كردند. اساسا بايد دانست ناشر افكار و عقايد ملكم هميشه ياران او و افراد همين گروه روشنفكر بودند.
ميرزا عباسقلي خان كه مروج رسالههاي ملكم و روزنامه قانون بود، چند كاتب قسمخورده گماشته بود كه قانون و ديگر نوشتههاي ملكم را استنساخ ميكردند. بدينطريق، قانون كه هاتف آزادي بود در ايران نشر و توزيع ميگرديد. حاج سياح محلاتي، فريد الملك، و ميرزا جعفر حكيم الهي كه در اين راه صادقانه خدمت ميكردند، در سال 1308 گرفتار و به زندان افتاده بودند. با كشته شدن ناصر الدين شاه (1313 ه. ق.) و سپري شدن دوران طولاني سلطنتش، قوت و حدت استبداد كاهش يافت ... در اين دوران ميرزا عباسقلي خان جمعيت سياسي سري به نام «جامع آدميت» تأسيس كرد.» «124»
نامه اعتراضآميز به ناصر الدين شاه
در بحبوحه ظلم و استبداد چند نامه اعتراضآميز به شاه و روحانيان نوشته شد. در نامهاي كه بدون امضاء به شاه نوشته بودند بعد از مقدمه چنين آمده است: «... رعايا ودايع الهيه و سپرده به ملوك هستند ... اعليحضرت ما دام كه تكاليف را معين نفرموده ممكن نيست مطيع و عاصي، و خادم و خائن را بشناسد. از ابتداي سلطنت اعليحضرت شهرياري به هرچه اراده همايوني تعلق گرفته، بندگان جز راه اطاعت نپيمودهايم. مثل ميرزا تقي خان اتابيك را كه اميدگاه يك ملت و نجاتدهنده يك مملكت بود ... بيتقصير برافكنديد، همه سكوت كرديم؛ شصت فوج ايراني را در سفر مرو به دست تركمان اسير داديد، بدون كلمهاي اعتراض هركس توانست عزيز خود را مثل گاو و خر خريداري كرد؛ هركس را از برادران اسلامي ما ... به هرتهمت و اسمورسم قرباني كرديد، چشم پوشيديم؛ از اراذل و اشخاص پست، از زن و مرد و سفيد و سياه حتي گربه را به هر مقام و منصب و لقب مفتخر
______________________________
(123). فكر آزادي، پيشين، ص 203.
(124). همان، ص 205 به بعد (به اختصار).
ص: 549
فرموده بر عقلا و بزرگان و نجبا و علماي مملكت ترجيح داديد، تذلل كرديم؛ «جبران خانم» ها «مليجك» ها «ببري خان» ها، بزرگان مملكت واقع گرديدند ... هر نقطهاي كه از آثار بزرگان و ملوك گذشته ايران مايه افتخاري باقي بود، خراب و ويران كردند، با تأسف قلبي سكوت كرديم.
اگر پادشاه آلمان بيسماركي را تربيت نميكرد، امروز به آن عظمت نايل نميگرديد. بدبختانه در ايران در هر سري شور مملكتخواهي و عدل و نظم و وطنپرستي ديده شد، مثل ميرزا تقي خان، لگدكوب اراذل و وطنفروشان گرديد كه بحر خزر را آب شور خوانده و گفتند به چه كار آيد نه خوردني است نه نوشيدني. اين حكام حريص ظالم ... هر شكايت از آنان شد اعتنا نكردند ... يك بيسروپايي، يك ولايت را در يك سال تاراج كرد، صد هزار تومان به درباريان و واسطهها داد و خود يك دستگاه سلطنتي فراهم كرده اهل ولايت عور و عريان رو به بيابان گذاشتند، و به خارجه به عملگي و گدايي و حمالي رفتند، اعليحضرت توجهي نفرمودند ... از ابتداي سلطنت تا امروز به كدام تظلم صد دينار احقاق حق شد؟ ... اگر بفرماييد گاهي ظالمي را معزول كردهام، اولا عزل مجازات نيست، ثانيا عزل هم يك راه دخلي است براي درباريان و مسلط كردن گرگ گرسنه ديگري بر رعيت آواره از خانمان.
فرضا بر ضعفا رحم نميفرماييد لااقل خود عيش و نوش و اقتدار ميخواهيد؛ آن هم بسته است به وجود رعيت ...
رعيت چو بيخ است و سلطان درختدرخت اي پدر باشد از بيخ، سخت توجهي به حال مردم بيچاره فرماييد. عاقبت ظلم وخيم است كه گفتهاند:
پادشاهي كه طرح ظلم نمودپاي را كند و بام را اندود ... خدا آگاه است كار به جان و كارد به استخوان رسيده ... اميد امر به وضع يك قانون، ولو هرقدر سخت باشد داريم كه از روي آن با رعاياي مطيع رفتار شود نه به ميل اشخاص- تا چه كند همت شاهانهات؟!» «125»
اعلان ملتي
اعتماد السلطنه ضمن وقايع روز يكشنبه 11 ربيع الاول 1313، از اعلاميههايي نام ميبرد كه مخالفان سلطنت بر ديوارهاي شهر چسبانيده بودند «... تماما توهين از وجود مبارك ولينعمت ما بود ... نميدانم كدام حرامزاده ناسپاسي نوشته و به ديوارهاي شهر چسبانيده بود. از خواندن ملول شدم.» «126» همو از اعلاميه تبريزيها نيز سخن ميگويد و مينويسد: «اعلان تبريزيها بدتر و سختتر، اما بامعنيتر از اعلانات ملتي تهران بود. با اينكه سواد او را گرفتهام و دارم به جهت اينكه روزنامه خود را نجس نكنم اين را ثبت نميكنم. براي شجره طيبه اصل و فرعش فرقي ندارد. پادشاه به منزله ساقه و اولادش شاخه است؛ توهين به ادني بسته سلطنت اگرچه كنيز سياه باشد بر من ناگوار است.» «127»
نامه به شاه
«در همان ايامي كه حاج سياح، ميرزا رضاي كرماني، وعده ديگري از آزاديخواهان در حبس و زنجير بودند. جمعي از اصلاحطلبان
______________________________
(125). خاطرات حاج سياح، پيشين، ص 333 به بعد (به اختصار).
(126) و (127). خاطرات اعتماد السلطنه، پيشين، ص 1030.
ص: 550
براي جلوگيري از قتل آنها به وسيله شيرزني دو مكتوب را در اندرون و خوابگاه او انداختند؛ به اين مضمون: «خيال مكن كه همه نميفهمند؛ خوب شاهكاري به دست آوردهاي، مردم غيور و وطنپرست را به اسم بابي و غيره گرفته به قتل ميرساني. اگر راست ميگويي و دلداري يك مو از سراينان كه دستگير كردهاي كم كن، ببين دچار انتقام ميشوي يا خير. از جان گذشته كم نيست، جانت عوض جانهاست.» ناصر الدين شاه كاغذي كه در خوابگاه ديده بود، خوانده و به هروسيله تفحص كرده بود، نويسنده معلوم نشد؛ سبب خيالش شده از قصد قتل منصرف شده حكم به حبس ابدي مظلومين كرده بود.» «128»
غير از فعاليت مخفي احزاب و دستههاي سياسي و نشر كتب و مطبوعات، و ايجاد مدارس جديد، و آمدورفت مردم به اروپا، واقعه رژي و مرگ ناصر الدين شاه تكان و هيجان شديدي در مردم پديد آورد و زمينه را براي مطالبات بعدي آزاديخواهان فراهم نمود. واقعه رژي و پيروزي و توفيقي كه از راه اتحاد و همكاري نصيب ملت ايران گرديد، به توده مردم نشان داد كه ميتوان در سايه اتحاد و وحدت كلمه از اقدامات خودسرانه سلطان مستبدي چون ناصر الدين شاه و صدراعظم او جلوگيري كرد. اينك به شرح اين واقعه تاريخي ميپردازيم:
واقعه رژي
«در سنه 1309، كمپاني رژي امتياز دخانيات را از ناصر الدين شاه گرفت كه بيع و شراي دخانيات منحصر به يك اداره باشد و به عوض، چند كرور به پادشاه و درباريها داد و به همه بلاد ايران گماشتگان فرستاد و اداره خود را داير كرد. حتي در قراء و دهات كس فرستاد و به مردم سخت گرفتند. بزرگان ايران از علما و غيرهم بر معايب و وخامت اين عمل واقف شدند كه امروز دخانيات محدود شد، فردا نمك، و روز ديگر هيزم و زغال و آب و غيره، به ازاي آن مبالغي گرفته خواهد شد و صرف آبادي مملكت نخواهد شد؛ يا تفاوت مواجب فلان شاهزاده است، يا مدد معاش فلان آقازاده، يا خرج مسافرت فرنگ، يا نياز فلان خانم قشنگ. ملت متضرر شده است ... جمعي از عقلا خدمت مرحوم حاجي ميرزا حسن مجتهد آشتياني رسيده معايب كار را گفتند ... لذا مرحوم ميرزاي آشتياني حكم به حرمت استعمال دخانيات كرد ...» «129»
حكم به حرمت دخانيات
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. اليوم استعمال تنباكو و توتون باين نحو كان در حكم محاربه با امام زمان است عجل اللّه فرجه ... چون حال بدين منوال شد كمپاني به توسط قوام الدوله وزير امور خارجه شكايت به ناصر الدين شاه برد.
شاه عبد اللّه خان والي را خدمت ميرزاي آشتياني فرستاد كه يا بايد در ملاء عام قليان بكشيد و يا از ايران خارج شويد. مرحوم ميرزا، شق اخير را قبول كرد و عازم حركت شد، كه اهالي تهران از اعلي و ادني، زن و مرد ... صغير و كبير به هيجان آمده، زلزله در اركان شهر افتاد و همه نالهكنان و فريادزنان و اشريعتاگويان به هرطرف در حركت ... بودند. به فاصله يك ساعت تمام دكاكين و سراها بسته و تعطيل شد ... مجددا ميرزا عيسي وزير و عبد اللّه خان والي
______________________________
(128). خاطرات حاج سياح، ص 130.
(129). ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، مقدمه، ص 19.
ص: 551
و مجد الدوله خدمت ميرزاي آشتياني آمدند و گفتند كه شاه امتياز داخله را موقوف كرده، لكن امتياز خارجه با كمپاني است، حالا از ضديت با دولت دست برداريد و در ملاء عام قليان بكشيد. جناب حجة الاسلام فرمود، خلاف حكم را نميتوان نمود و شق عصاي مسلمانان را نمينمايم. عبد الله خان والي در مقام اجراي حكم شاه برآمده و گفت حتما بايد قليان بكشيد، كه يكدفعه مرحوم آقا سيد محمد رضا طباطبايي از حالت طبيعي خارج شد و بناي بد گفتن را گذاشت كه شاه ... و تو و نايب السلطنه غلط كرديد. دور شو اي ملعون از مجلس مسلمانان.
مردم كه اين تغير آقا را ديدند به هيجان آمدند. مجد الدوله از مجلس حركت كرد كه فرار كند، او را به ميان گرفته نزديك بود كه كار او را يكسره نمايند كه حاجي علي اكبر بروجردي باتدبير او را نجات داد.» «130»
... بالاخره در اثر هجوم مردم به ارك و اعتراض عمومي، فرمان شليك داده شد؛ عدهاي كشته و زخمي شدند، و درهاي ارك بسته شد، زنهاي ناصر الدين شاه نگران و گريان شدند.
شاه كه وضع را چنين ديد «عضد الملك و مرحوم ميرزا عيسي وزير را خدمت ميرزاي آشتياني فرستاد كه از حركت و مسافرت منصرف شويد. مجلسي در دربار منعقد كنيد، عقلاي ملت باوزراي دولت در اصلاح اين امر مشاورت نمايند.» «131»
در نتيجه اين عقبنشيني مردم متفرق شدند، بازارها باز شد و مجلسي در دربار منعقد گرديد و پس از بحث و گفتگو «... و بد گفتن آقا سيد علي اكبر تفرشي به قوام الدوله بلكه بهطور كنايه به شاه، نتيجه اين شد كه امتياز مرتفع گرديد و شش كرور خسارت كمپاني را دولت قبول كرد، و اين اولين قرضي بود كه دولت ايران به خارجه مديون شد. اگرچه اين خسارت به ايران وارد آمد لكن در عوض ملت ايران به خود آمد و اندكي رو به بيداري كرد ... ملت ايران دانست كه ميشود در مقابل سلطنت ايستاد و حقوق خود را مطالبه كرد.» «131»
گفتگوي نمايندگان مردم با عمال ناصر الدينشاه
«در اين جلسه كه با حضور ميرزا حسن شيرازي تشكيل شد، پس از بحث و گفتگوهاي مقدماتي، نمايندگان شاه نخست از در تهديد درآمده مشير الدوله خطاب به علما گفت: آقايان اين امر براي خوبي ندارد. سيد علي اكبر تفرشي از اين سخن تهديدآميز برآشفت كه اين نامربوطها چيست؟ چه معني دارد؟ قوام الدوله به سخن درآمد و گفت، برداشتن اين امتياز محال و ممتنع است. آقا سيد علي اكبر گفت، گويا رئيس دخانيات و رژي شما باشيد.
امين السلطان گفت، خير ايشان جناب قوام الدوله وزير امور خارجه ميباشند. سيد محمد رضا گفت، اگر اين حكم را دولت داده است كه بايد به امضاي ملت باشد و اگر شخص شاه داده است كه ... حقي نداشته و ندارد. اولياي دولت كه عرصه را بر خود تنگ ديدند از خواندن امتيازنامه صرفنظر كرده شروع به قرائت تلگراف كردند ... امين السلطان از طرف علما وكالت گرفت و متعهد شد كه برحسب وكالت از طرف علماي ملت در فسخ و ابطال اين عمل اقدامات مجدانه به كار برد و به قدر امكان، در رفع اين امتياز كوشش نموده از هيچ كار فروگذاري نكند؛ مشروط بر اينكه علما هم پس از رفع اين امتياز در خصوص اباحه دخانيات
______________________________
(130). همان، ص 21- 19 (به اختصار).
(131). همان، ص 21.
ص: 552
و تكذيب اعلان جهاد مضايقه روا ندارند.» «132»
«در مدت پنجاه سالي كه ناصر الدين شاه سلطنت كرد، هيچ قدرتي در مقابل او وجود نداشت و فرمان او با ضربات چماقداران شاهي، سرنيزه قزاقها، و شلاق فراشان بدون اندك مقاومتي اجرا ميشد ... ميرزا رضاي كرماني در تحقيقاتي كه در نظميه از او به عمل آمده، بتفصيل شرح مصيبتها و بلايايي كه از طرف حكام، درباريان و صاحبان قدرت و زور به او وارد آمده بود، ذكر كرد و صريحا گفت كه از جانب سيد و به دستور شخص او مأمور قتل ناصر الدين شاه و نايب السلطنه شده است و اظهار داشت ... وقتي شرح مصيبتها، صدمهها و حبسها و عذابهاي خود را ميگفتم به من گفت، تو چقدر بيغيرت بودي و حب حيات داشتي. ظالم را بايست كشت، چرا نكشتي؟
و ظالم در اين ميان غير از شاه و نايب السلطنه كسي ديگر نبود؛ اگرچه در خيال نايب السلطنه هم بودم. ديگر آن روز خيالم درباره شاه مصمم شد، گفتم شجره ظلم را از بيخ بايد انداخت؛ شاخ و برگ بالطبع خشك ميشوند.» «133»
ظاهرا از نقشه و نيت ميرزا رضا كرماني غير از حاج شيخ هادي نجمآبادي كسي خبر نداشت ... نويسنده تاريخ بيداري ايران مينويسد: «... روز 12 ربيع الثاني 1314 كه چهل روز بعد از قتل ميرزا رضا بود، در نزديكي خانه حاج شيخ هادي، ميرزا حسن كرماني با آقا شيخ محمد علي دزفولي ... و بعضي از اجزاء حاج شيخ هادي چهلم ميرزا رضا را گرفتند ...
طعام حاضرين اين مجلس بادمجان بريان كرده و نان و نمك بود و فقط در آن نقطه بود كه طلب مغفرت براي ميرزا رضا كردند. نجمآبادي به مناسبت سال ميرزا نيز مجلس يادبودي برپا كرد.» «134»
ميرزا ملكم خان ارمني براي پيشرفت نهضت آزادي، بر آن شد كه با سيد محمد طباطبايي ملاقات نمايد ولي سيد در آغاز امر چندان علاقهاي نشان نميداد؛ تا سرانجام روزي كه سيد در دربند بود ملكم براي يك ربع ساعت از سيد وقت ملاقات خواست، بطوريكه مؤيد الاسلام كرماني مينويسد «... حضرت آقا ناگزير از پذيرايي گرديد. مشار اليه با حضرت حجت الاسلامي خلوت نمود، و در را به روي اغيار بستند. ربع ساعت وقت منجر به پنج شش ساعت گرديد. در اين اثنا كرارا ميرزا ملكم خان عازم رفتن ميشد و حضرت آقا او را مانع ميگرديد. مذاكرات آن دو را كسي ندانست لكن از آن روز حالات حجت الاسلام تهران بكلي تغيير نمود و در راه مقصود ميرزا ملكم خان، هم خود را داد و هم پسرش را.» «135»
متفكرين و صاحبنظران
از دوره ناصر الدين شاه عدهاي از متفكرين، و آشنايان به تمدن و فرهنگ جديد اروپايي براي بيداري مردم ايران و مبارزه با ظلم و استبداد در ايران و خارج از ايران شروع به فعاليت كردند، از جمله ميرزا فتحعلي آخوندزاده يكي از فرزندان غيور و بشردوست آذربايجان، را بايد نام برد. «او به اتفاق دوستان همفكر و
______________________________
(132). همان، ص 51 (به اختصار).
(133). اسماعيل رائين، فراماسونري در ايران، ج 2، ص 166 به بعد (به اختصار).
(134). تاريخ بيداري ايرانيان، مقدمه، پيشين، ص 124.
(135). همان، ص 152 (به اختصار).
ص: 553
به اصطلاح خودش «همرازان» نظير ميرزا يوسف خان مستشار الدوله، جلال الدين ميرزاي قاجار، ميرزا ملكم خان، مشير الدوله، ماكنجي، پيشواي زرتشتيان، و عدهاي ديگر ميكوشيد كه مدرسه باز كند، روزنامه، برپا سازد، تئاتر ايجاد نمايد و مردم بيسواد را باسواد كند؛ تا از اين راه مردم تربيت گيرند و به حقوق انساني خود واقف گردند؛ و زنان نيز به آزادي رسند. وي در آثار هنري و ادبي خود، بسختي با اوهام و خرافات مبارزه ميكرد، و براي نجات هموطنان خود از گرداب جهل و خرافات دو پيشنهاد اساسي داشت كه يكي تعليم اجباري عمومي و ديگري تغيير و اصلاح الفباي پارسي است. وي به وزارت علوم ايران نوشت: «دولت بايد مانند فردريخ كبير قدغن فرمايد كه هيچكس از افراد ملت، خواه در شهرها و خواه در دهات و ايلات، فرزند خود را از نه سالگي تا پانزده سالگي به غير از خواندن و نوشتن موافق رسم جديد به كار ديگري مشغول نسازد ... چه نسبت شهرنشينان به دهنشينان چون نسبت قطره به درياست.
بايد عامه مردم مانند ملت پروس و ينگيدنيا، زن و مرد، از علم بهرهياب گردند؛ تا نفع آن عام باشد.» ولي رجال مملكت هيچ علاقهاي به شنيدن تعاليم فتحعلي آخوندزاده نداشتند.
وي از نظر سياسي، هواخواه حكومت مشروطيت و اجراي قانون بود و به لزوم تفكيك سياست از شريعت ايمان داشت. وي در مكتوب اول خود مينويسد: «حيف بر تو اي ايران ... زمين تو خراب و اهل تو نادان و از تمدن جهاني بيخبر و از نعمت آزادي محرومند. پادشاه تو مستبد است؛ علما (روحانيان) و مستبدين موجب ضعف و ناتواني تو شدهاند ...» به نظر او بيدادگري دولت و تعصب روحانيت سبب ويراني و ناتواني كشور گشته است ... و آغاز تنزل سياسي و معنوي ايران را غلبه تازيان ميشناسد و براي توصيف مظالم آنان به اشعار حماسي فردوسي استناد ميجويد كه فرموده است:
... بريزند خون از پي خواستهشود روزگار بد آراسته
زيان كسان از پي سود خويشبجويند و دين اندر آرند پيش ... از مترقيترين افكار و آزادي زن و الغاي تعدد زوجات و ايجاد مساوات كامل زن و مرد در همه حقوق اجتماعي است. از اين نظر پيشرو انديشهگران دنياي اسلامي است. وي با طرح مسأله مساوات ماليه و توضيح و توصيف آن، نشان ميدهد كه كمابيش با سوسياليسم علمي و مساوات اقتصادي و مالي نيز آشنا بوده است.» «136»
وي حدود يك قرن پيش مصرانه ميگفت كه بايد حلوفصل دعاوي را از چنگال روحانيان خارج كرد و به وزارت دادگستري واگذاشت. ميرزا فتحعلي از متفكرين مادي و معتقد به اصالت عقل و تجربه است و علم را از حكمت جدا نميداند. در امور علمي و اجتماعي به رابطه علت و معلولي معتقد است و با صراحت تمام ميگويد كه از عدم هيچ چيزي به وجود نميآيد. او با تعبد و تقليد مخالف بود و با صراحت مينويسد: «... ما ديگر از تقليد بيزار شدهايم، تقليد خانه ما را خراب كرده است ...» «137»
______________________________
(136). فريدون آدميت، انديشههاي ميرزا فتحعلي آخوندزاده، ص 81 به بعد (به اختصار).
(137). همان، ص 144.
ص: 554
ميرزا آقا خان كرماني
يكي ديگر از متفكران نامدار اين دوره ميرزا آقا خان كرماني است.
اين مرد نيز مانند فتحعلي آخوندزاده علمي و منطقي فكر ميكرد و با تعبد و تقليد مخالف بود، ميگويد: «... تنها افتخار به اين ميكنم كه بعد از شنيدن اقوال متشتته و مخالطه با اقوام مختلفه و مطالعه كتب و آثار بسيار، بدون محاكمه و امعاننظر، صرف تقليد و بو الهوسي را به كار نبستم و زمام عقل را به دست اين و آن ندادم، بلكه با پاي خود راه رفتم و با چشم خود نظر كردم و همهجا فكر خود را مقوم و عقل خويش را منور ساختم و مها امكن رفع خرافات و طامات از خود نمودم ... اول كاري كه براي هر نفس واجب است، اين است كه در هر ديانت و مذهب كه بود، فورا در آن شك كند و دليل و برهان قاطع طلب كند ...» «138» بنيان انديشههاي فلسفي ميرزا آقا خان بر اصالت عقل و اصالت تجربه بنا شده است. در كارگاه هستي و تمام امور جهان، رابطه علت و معلول را ميشناسد. ميگويد: «مقوم و ميزان آدمي عقل است و عقل حاكم هر چيزي است.»
از نظريات جالب سياسي او يكي اين است كه وي «نظريه معروف منتسكيو را كه ميگويد: «هر ملت شايسته نوع حكومتي است كه دارد» امري مطلق و كلي نميداند، و معتقد است كه نحوه عمل زمامداران و سياستمداران نيز در رشد ملي نقشي عظيم دارد. اگر زمامداران كشوري در كار تعليم و تربيت ملتي تعلل ورزند، و به مردم اجازه بحث و انتقاد ندهند، مسلما چنين جامعهاي به طرف رشد و تكامل و حكومت ملي نخواهد رفت. ديگر از انديشههاي مترقي اين مرد، انتقاد به اصل تبديل قوانين در سير زمان است. به نظر او مدنيت دائما در راه ترقي پيش ميرود و منافع و نيازمنديهاي هيأت اجتماع تحول ميپذيرد؛ لاجرم تبديل و تغيير قوانين كه تابع آن تحولات خواهد بود، امري است طبيعي.
در مقايسه قوانين موضوعه عقلي با احكام رباني، رأي ارباب تعقل را ميپسندد و خرد آدمي را معيار درست و كافي ميداند ... و ميگويد علم به مراتب اشرف از اعتقاد است و فهميدن بهتر از باور كردن است.» «139»
به نظر وي، محيط طبيعي و جغرافيايي، وراثت، خانواده، طرز حكومت، و دين در خلقوخوي ملي تأثيري عميق دارد.
ميرزا آقا خان طرفدار جدي بحث و انتقاد بود؛ ميگفت: «دماغي كه لطمه اعتراضات را نبيند، درست فكر نتواند كرد؛ و عقلي كه صدمه ايراد و انكار را تحمل نكند معتدل حكم ننمايد ... و بر نهج منطق حرف نزند.» «140»
بهنظر او در برخورد عقايد و افكار با هم و اديان و مذاهب با يكديگر راه سلامت تنها در آيين مدارا و آسانگيري است و همان است كه آدميان را به دين انسانيت و نوعدوستي رهنموني ميكند.
ميرزا آقا خان براي روشنفكران و نويسندگان مسؤوليت مدني قائل بود، «نسبت به
______________________________
(138). همان، ص 182 به بعد.
(139). فريدون آدميت، انديشههاي ميرزا آقا خان كرماني، ص 66 به بعد.
(140). همان، ص 113.
ص: 555
فرزانگان گوشهگير حاشيهنشين، زبان طعنش باز است. فكر اجتماعي وي كوشش و مبارزه است.
پس گام به ميدان سياست و پيكار نهاد. فصلي از آن را همكاري با ملكم خان و انتشار روزنامه قانون و نشر مرام و تشكيل «حوزه آدميت» در اسلامبول تشكيل ميدهد؛ و قسمت ديگرش را اشتراك مساعي با سيد جمال الدين اسدآبادي ميسازد ... تا پيش از طغيان ملكم عليه دربار ناصر الدين شاه و تأسيس روزنامه قانون (1307) هيچ دوستي و رابطه مستقيمي ميان ملكم و ميرزا آقا خان وجود نداشته ... انتشار قانون در دوستي را باز كرد ... ميرزا آقا خان پيام سيد جمال الدين اسدآبادي را به ملكم ابلاغ ميكند، و ميگويد كه حضرت سيد ميگويد يك نمره قانون مخصوصا براي روحانيان كربلا بفرستيد و از آنها بخواهيد كه در مبارزات اجتماعي شركت جويند و نگذارند كه «ظلمه پدر مسلمانان را بسوزانند و نايب امام با وجود نفوذ تامه ساكت و صامت بنشينند.»
جالب توجه است كه متجاوز از صد سال قبل، ميرزا آقا خان كرماني دريافت كه يك جنبش ملي واقعي عليه ظلم و استبداد فقط به كمك طبقه متوسط بورژوازي و با حمايت كشاورزان و پيشهوران امكانپذير است. بايد «كاري كرد شايد آن طبايع بكر دست نخورده و آن خونهاي پاكيزه مردم متوسط ملت از دهاقين و اعيان و نجبا به حركت بيايد.» وي در جاي ديگر ميگويد: «هيچگاه ديده نشده است كه زبردستان ستمپيشه بدلخواه به آيين داد گرايند. بنياد ظلم وقتي برانداخته ميشود كه ظالمان ظلم نكنند يا مظلومان متحمل نشوند.
چون جانوران متعدي، هرگز سير از ظلم كردن نميشوند، همان به كه مظلومان از قبول ستم ابا و استنكاف ورزند تا اقتدارات محدود گردد و حقوق محفوظ بماند ... قصور نهتنها از ستمكاران و ظالمان جهان است بلكه بيشتر قصور و كوتاهي از محنتزدگان و مظلومان است كه تن به هر بيشرمي و بيناموسي و ظلم در دادهاند ... به دليل اينكه هماره شماره ظالمان از مظلومان كمتر است، بايد انسان منكر ظلم و بدخواه ظالم و ناجي مظلومان باشد. لعنت بر يزيد مرده و تعظيم بر يزيد زنده چه فايده دارد؟ بلكه انسان بايد از روي دل و جان به مقابله و مدافعه يزيدهاي زنده و شمرهاي موجود برخيزد.» «141»
ميرزا ملكم خان
يكي ديگر از مرداني كه در راه انقلاب فكري ايرانيان سعي و تلاش فراوان كرده است، ميرزا ملكم خان ارمني است. مسائل عدهاي كه مورد بحث او قرار گرفته است عبارتند از: آزادي و نظم قانوني، اصلاح اساس حكومت، اخذ تمدن اروپايي، عدالت اجتماعي، حقوق اساسي فرد، طرح قوانين اداري و مدني و جزائي، احياء و توسعه اقتصادي، پيكار عليه اوهام، اصلاح خط و سبك نگارش.
اولين شماره قانون در اول رجب 1307 انتشار يافت و روي هم 42 شماره منتشر گرديد. شعار اين روزنامه، اتفاق، عدالت، و ترقي بود. در غالب شمارهها اين روزنامه از اهميت قانون سخن به ميان آمده و تأكيد شده است كه تا عموم مردم طالب قانون نباشند، وضع قانون در آن ملك يك واقعه موقتي و يك گياه بيريشه است. ملكم مصرانه خواهان
______________________________
(141). همان، ص 245 به بعد (به اختصار).
ص: 556
اخذ تمدن غرب بود و ميگفت كه ايران نميتواند و نبايد از جريان كلي تمدن جديد دور بماند. ملكم در وصف دموكراسي و حكومت ملي مينويسد: «به حكم يك قانون ازلي، عدالت، امنيت، ترقي، آبادي و جميع نعمات زندگي بر هيچ نقطه روي زمين ظاهر نشده؛ مگر به يمن آيين مشورت. هيچ پيغمبر، هيچ حكيم، و هيچ شارعي نيست كه بنيان آسايش ملل را بر آيين مشورت قرار نداده باشد.» «142»
«ملكم در «دفتر تنظيمات» مينويسد كه قانون بايد در حق عموم افراد ملت يكسان اجرا شود؛ هيچ شغل و منصبي نبايد موروثي باشد؛ از هيچكس چيزي نميتوان گرفت مگر به حكم قانون؛ احدي را نميتوان حبس كرد مگر به حكم قانون؛ دخول جبري در خانه هيچيك از افراد ملت ايران جايز نيست مگر به حكم قانون. درباره آزادي عقيده مينويسد: سرچشمه جميع ترقيات بني آدم، در اين حق ازلي است كه هر آدم مختار باشد افكار و عقايد خود را به آزادي بيان كند، اختيار كلام و اختيار قلم، در عصر ما سلطان كره زمين شده است. ملكم همه خوشوقتيها را در تعميم دانش و فرهنگ ميداند؛ و مدارس عاليه را به مثابه كارخانه آدمسازي ميشمارد.
او در حدود يك قرن پيش، ميگفت كه بايد سالي هزار نفر محصل به اروپا فرستاد تا تحصيل علوم بكنند و مراجعت نمايند، نه اينكه دو سه تا زن بگيرند و تهيدست برگردند.
ملكم هموطنان خود را به كار و كوشش تحريص ميكرد و با اعطاي امتيازات اقتصادي به اروپاييان و استفاده از سرمايههاي خارجي موافق بود. بهنظر او براي تحصيل سعادت بايد خلق ايران زياد كار بكنند، زياد سرمايه و علم داشته باشند، زياد امتعه بسازند؛ و براي تحصيل اين موفقيتها بايد مردم از امنيت مالي و جاني برخوردار باشند. و دولت از زراعت، تجارت، و مصنوعات داخلي حمايت نمايد، بانك تأسيس كند، راهآهن بسازد.» «143»
غير از اين سه تن، سيد جمال الدين اسدآبادي، شيخ احمد روحي، مستشار الدوله، ميرزا حبيب اصفهاني و عدهاي ديگر صميمانه در راه بيداري افكار و نفوذ تمدن غرب در ايران سعي و تلاش كردهاند.
آزادي و اصلاحات
آقاي دكتر زرينكوب ضمن انتقاد از كتاب از صبا تا نيما مينويسد:
«در بين كوشندگان بيرون از كشور كه در نشر فكر آزادي در ايران اواخر عهد ناصري كوشيدهاند، مؤلف كتاب از ميرزا ملكم خان، حاج زين العابدين مراغهاي و طالبوف ياد كرده است. در اين ميان، البته طالبوف از حيث دقت فكر و صميميت بيان ارزش ديگر دارد؛ بعلاوه او را واقعا ميتوان از بنيادگذاران نثر ساده جديد فارسي شمرد ... آن آزادي كه مخصوصا طالبوف طالب آن بود بر وطنپرستي و غيرت اسلامي هردو مبتني بود. اين انديشه كه اسلام مانع عمده ترقي اقوام شرقي است و براي نيل به ترقي و حريت واقعي بايد از آن صرفنظر كرد، در آن زمانها غالبا فقط در اذهان كساني راه داشت كه به قياس با كليساي كاتوليك، مقامات روحاني شيعه را نيز به ضرورت، مخالف هرگونه ترقي و تكامل
______________________________
(142). فكر آزادي، پيشين، ص 121.
(143). همان، ص 150 به بعد (به اختصار).
ص: 557
ميشمردند. در صورتي كه هم واقعه تنباكو و مبارزه معروف علما با انحصار آن، نشان داد كه جامعه روحانيت نيروي محركه اجتماعي كافي دارد؛ و هم تعليمات امثال سيد جمال الدين افغاني و شيخ هادي نجمآبادي در ايران و شيخ محمد عبده و عبد الرحمن كواكبي در خارج از ايران، توافق جوهر واقعي اسلام را با فكر «حريت» و استقلال فردي و قومي براي اذهان عامه مسلمانان روشنفكر اثبات كرد. از اينرو بود كه طالبوف و امثال او براي تجهيز عامه بر ضد مخالفان حريت لازم ميديدند آنها را از نيروي مؤثر دين نيز- كه به عقيده آنها هيچچيز نميتوانست جاي آن را بگيرد- خلع سلاح كنند. با توجه به اين نكته بود كه طالبوف تجدد را ميخواست اما تدين را هم طالب بود. ميخواست تبريز و تهران با راهآهن وصل شود، اما دلش ميخواست واگن قطار جايي هم براي نماز داشته باشد. هم واگون را ميخواست هم نماز را؛ و اين نكتهاي بود كه بين او و طرز فكر امثال ميرزا فتحعلي آخوندزاده جدايي ميانداخت.
آخوندزاده هرچند بيشتر به سبب تمثيلات خويش و به عنوان «اولين نويسنده نمايشنامه در شرق» اهميت دارد، اما نقش او در نشر فكر آزادي يا آزادي فكري از بعضي جهات درخور توجه بيشتر است. درباره آثار و افكار اين نويسنده كه فقط قسمتي از آثارش به زبان فارسي است، آقاي آرينپور در كتاب خود (از صبا تا نيما) با دقت و تفصيل كافي سخن رانده است.
در واقع، شوق و هيجان عمدهاي كه در آن ايام وجود آخوندزاده را مشتعل ميداشت، عبارت بود از فكر پروقره (پروگره- ترقي) و تجدد.
همين توجه به تجدد و ترقي بود كه او را واميداشت نسبت به هرچه در ايران عهد ناصري ميگذشت بدبين، بهانهجوي و معترض باشد. بر شعار روزنامه دولتي كه عبارت از «مسجد» بود نكتهگيري كند، بر شيوه تحرير روضة الصفاي ناصري كه هرچه بود سبك تاريخنويسي رايج عصر را نشان ميداد، ايراد بگيرد ... آخوندزاده نمايشنامه را به مثابه اسلحهاي براي مبارزه با خرافات و مخصوصا با طبقه آخوند كه در نظر وي منشأ خرافات و موجب عقبافتادگيهاست به كار برده است. و با آنكه وي را از روي مبالغه «مولير شرق» و «گوگول قفقاز» هم خواندهاند، آثار وي از لحاظ فني چندان مرغوبيتي ندارد. جنبه ضديت با آخوند و آخوندبازي كه روح تعليم اين نمايشنامههاست از همان ابتدا چنان مشهور بود كه حتي مدتها بعد از مرگ وي، وقتي نمايشنامه «كيمياگر» در نخجوان بر روي صحنه آمد آنگونه كه جليل قليزاده نقل ميكند ملاها ناچار شدند توقيف آن را از حاكم نخجوان خواستار شوند.
... سيد جمال الدين اسدآبادي ... برخلاف آخوندزاده كه ميخواست با ترويج مفهوم پروگره (ترقي) راه تازهاي براي نيل تدريجي به حريت و استقلال ... باز كند، وي ميخواست از دين، مخصوصا از دين خالص خالي از خرافات، بهعنوان وسيله و حربهاي جهت مبارزه و مقاومت با استعمار استفاده كند، و براي مبارزه با نفوذ روزافزون سياست اروپايي ... تمام عالم اسلام را متحد سازد ...» «144»
______________________________
(144). دكتر عبد الحسين زرينكوب، «در پيرامون انتشار از صبا تا نيما»، راهنماي كتاب، مرداد و شهريور 51، ص 11 به بعد (به اختصار).
ص: 558
كسروي در صفحه هفت تاريخ مشروطه ايران، مينويسد:
در زمان قاجاريان، ايران بسيار ناتوان گرديد و از بزرگي و جايگاه و آوازه آن بسيار كاست. و انگيزه اين، بيش از همه يك چيز بود؛ و آن اينكه جهان ديگر شده و كشورها به تكان آمده ولي ايران به همان حال پيشباز ميماند. از سال 1157 تا 1293 هجري، كه كريم خان زند درگذشت، تا سال درگذشت فتحعليشاه پنجاه و اند سال بود و در اين زمان كم، در اروپا تكانهاي سختي پيدا شد و داستانهاي تاريخي بيمانند از شورش فرانسه و پيدايش ناپلئون و جنگهاي پياپي آن و جنبش تودهها و پيشرفت فن جنگ و پديد آمدن افزارهاي نوين و مانند اينها رو داده و در نتيجه آنها، دولتهاي بزرگ و نيرومندي پيدا شده بود كه كشور ايران از آن تكانها و دگرگونيها بيبهره و ناآگاه ماند. و راستي آن است كه نه پادشاهان قاجاريه و نه سرجنبانان توده از آن تكان و دگرگونيها سر درنميآوردند. نتيجه آن بود كه دو دولت نيرومند و بزرگ و بيدار، يكي در شمال ايران و ديگري در جنوب آن، پيدا شد و ايران ناتوان ناگاه در ميان آنان ماند؛ و راستي آنكه براي چنان زماني پادشاهان كم جربزه قاجاري شاينده سررشتهداري نبودند.
بهنظر يحيي دولتآبادي، با قتل ناصر الدين شاه، سد بزرگي كه در راه نفوذ افكار جديد وجود داشت از بين رفت:
«واقعه قتل ناصر الدين شاه و آنچه بعد از آن در دولت جديد پيش آمد، در افكار تجددخواهان هيجان شديدي توليد نمود ... فداكاريهاي محير العقول جمعي از آزاديخواهان و برطرف شدن سد بزرگي كه در برابر افكار تازه بود، يعني وجود ناصر الدين شاه به ضميمه سلامت نفس جانشين او كه نه ميخواهد و نه ميتواند سياست صعب و ناهموار پدر را تعقيب نمايد، بال و پر بيداران و آزاديخواهان را گشود. با نهايت بيصبري و در عين بياسبابي (كه از همه بالاتر بيسوادي و بيعلمي ملت است) ميخواهند بزودي به همهجا رسيده داراي همهچيز بوده باشند. آزاديخواهان تصور ميكنند به هوش آمدن چند تن در ميان يك ملت خواب، ميتواند بزودي در تمام ملت مؤثر افتد؛ غافل از آنكه ... ملتي كه از صد نفر يك تن باسواد ندارد، ملتي كه از معلومات عصر حاضر تهيدست است، ملتي كه خانه خود را نميشناسد چه رسد به شناسايي دنيا، ملتي كه در سرتاسر مملكتش هنوز يك مكتبخانه به اصول جديد داير نگشته، ... چگونه ميتواند از تغييرات زمان و عزل و نصب اين و آن استفاده فوري نمايد و خود را در جريان حياتبخش تمدن جديد بيندازد، با اينكه اخلاق سران و سرورانش در دايره فساد سير ميكند.» «145»
چنانكه قبلا گفتيم امير كبير نخستين سياستمداري بود كه با كمال صفا و حسن نيت با دزدي و فساد مبارزه كرد و براي اولينبار در تاريخ ايران نه از كسي رشوه گرفت و نه به كسي رشوه داد. وي در راه تعميم فرهنگ و بهداشت و بهبود اوضاع اقتصادي و اجتماعي و
______________________________
(145). ميرزا يحيي دولتآبادي، حيات يحيي، ج 1، ص 177.
ص: 559
نظامي ايران در مدت كوتاه زمامداري خود قدمهاي بلندي برداشت و بعدها ميرزا حسين خان سپهسالار، علي رغم مشكلات فراواني كه وجود داشت، دنباله كارهاي او را گرفت. براي وقوف به اوضاع سياسي و اجتماعي اين دوران مطالعه، تحقيقات گرانقدر دكتر فريدون آدميت بسيار سودمند است.
بهنظر دكتر آدميت، «نفوذ و رسوخ تمدن غرب در ايران از عهد اصلاحات امير كبير تا عصر سبك جديد سپهسالار بتدريج به وجود آمد ... اعتقاد به علم كلاسيك درهم شكست؛ فهميدند خيلي از اصول دانش پيشينيان پايهاش بر آب است، و آنچه درست است ناقص و مقدماتي است. در قلمرو فلسفه و علم و سياست، مفاهيم جديد غربي را شناختند، در بطلان آراي اهل مدرسه و نفي سنت حكومت، آشكارا سخن راندند. در همه جهات، نگرش عقلي و تحققي صرف به چشم ميخورد؛ خاصه تأثير عقايد فلسفي دكارت، و قوانين فيزيكي نيوتون، و آراي سياسي عصر روشنايي و مشرب علمي اگوست كنت، و اصول طبيعي داروين خيرهكننده است ...
امير كبير، اصلاحگر، دولتساز، نماينده جهش بزرگ اجتماع بود، در دوره مهم تاريخي.
در راه بيداري افكار، روزنامه و مدرسه برپا كرد. ايجاد دار الفنون، خود نشانه تحول ذهني است و گرنه چه نيازمندي به دار الفنون بود؛ با قيلوقال اهل مدرسه ميساختند. دار الفنون در جهت ديگر از مؤثرترين عوامل دگرگوني افكار است. گرچه تعليمات علمي آن تا اندازهاي مقدماتي بود، تأثير اجتماعيش كم نبود. مهمتر از همه اينكه در اصول دانش گذشتگان ترديد انداخت ... گرايش به علم و تجربه چشمگير است؛ در كار اصلاح قشون سخن از قانون علمي نظام رفت، و در ارزش دانش طبيعي ميخوانيم: «علم فيزيك بسيار شريف و مأخذ و مبناي جميع تعبيهها و صنايع غريبه فرنگان است.» همچنين در جهت پرورش عقلاني مردم، روزنامه رسمي اعلام كرد، مقصود از تأسيسات تازه «آگاهي و تربيت و خير و منفعت خلق است.» و همت دولت معطوف به «تربيت اهالي و اعيان و رعايا و تجار و كسبه خود است كه بر دانش و بينش آنها بيفزايد و ... اطلاع و دانايي و بينايي اهالي اين دولت عليه بيشتر شود.»
امير كبير حتي بر سر آن بود كه نظام سياست را بر پايه جديدي بنيان گذارد؛ حقيقتي كه ناشناخته ماند، به زبان خودش: خيال كنسطيطوسيون داشتم ... منتظر موقع بودم. اما مجالم ندادند.
با برافتادن دولت امير كبير، چرخ دستگاه اصلاح و ترقي از گردش بازماند. از پايان عصر ميرزا تقي خاني تا آغاز دولت سپهسالار، بيست سال گذشت؛ بيست سالي كه سه مرحله مختلف و مغاير را پيمود:
1. فترت هفتساله: صدارت اعتماد الدوله نوري، از محرم 1268 تا محرم 1275؛
2. ترقيخواهي سه ساله، تلاش ناتمام از 1275 تا 1278؛
3. بحران دهساله؛ بحران سياسي و اقتصادي از 1278 تا 1287.
زمامداري ميرزا آقا خان نوري معرف تفكر ارتجاعي بود به معناي دقيق كلمه. دشمن هر نوآوري بود و مخالف هر انديشه ترقيخواهي. حتي خواست مدرسه نوبنياد دار الفنون را
ص: 560
ببندد و استادانش را به فرنگستان بازگرداند. خيالش اين بود راه بيداري افكار را بر روي اجتماع مسدود گرداند. به گفته خودش: اجازه انتشار كتاب سفير ايران در روسيه را نداد.
«به جهت اينكه براي مردم فرق اوضاع اروپا با اوضاع ايران درست معلوم نشود.» به همان استدلال، نشر مخزن الوقايع نوشته ميرزا حسين سرابي را (در شرح سفارت فرخ خان امين الدوله به اروپا) مانع آمد. و دستور داد: «البته نخواهيد گذاشت ... اين كتاب را باسمه نمايد، كه به همهجا منتشر شود، و براي مردم، درست آگاهي از اوضاع اروپا حاصل شود كه مصلحت نيست.» «146» معلوم است چقدر از هشياري مردم بيمزده بود. حتي از تأسيس تلگراف ميهراسيد. ملكم مينويسد: «چندين سال با مرحوم ميرزا آقا خان جنگيدم كه بايد تلغراف ساخت ...
ترتيب تلغراف را از براي ايران مشكل و نامناسب و مايه مرارت ميدانست.» «147»
غرامت صدارت ميرزا آقا خان براي ايران بس گران بود؛ رسوايي جنگ هرات حيثيتي براي دولت باقي نگذارد. بر فساد دستگاه ديوان و يغماگري حكومت كه در دست اعتماد الدوله و همدستان و خويشاوندانش بود، حدي متصور نبود. خزانه دولت تهي گشت. تنزل عمومي همه شؤون اجتماعي را فراگرفت. بيزاري از دوره ميرزا آقا خان را در نوشتههاي آن اوان خواهيم شناخت. از جمله گفتهاند، اگر در علت تنزل دولت «از خلق ايران استشعار ميشد، از نتايج كردارهاي زشت ميرزا آقا خان بود ...» و با عزلش «از صدارت و خيانت ... جان مملكت ايران را از حيله و پيله» او نجات دادند. «148»
با سرنگون شدن دولت آن وزير ويرانگر، انديشه اصلاح جلوه تازهاي يافت ... در سال 1275 (دولت، پس از اخراج او از خدمت) چند رساله ارزشمند در انتقاد سياسي نوشته شد؛ هيأت 42 نفري از شاگردان ايراني براي آموختن دانش و فنون جديد به فرانسه روانه گشتند؛ نخستين طرح قانون اساسي ايران به ضميمه يك سلسله قوانين اجتماعي و سياسي و اقتصادي به شاه عرضه گرديد. «شوراي دولت» به وجود آمد؛ «مصلحت خانه عامه» برپا شد؛ و نخستين جمعيت سياسي جديد به نام «مجمع فراموشخانه» تأسيس يافت. همچنين تشكيل هيأتي براي ترقي صنعت و تجارت اصلاح قانون ديوانخانه عدليه، بسط كشيدن تلگراف به همه ولايات، نشر چند كتاب بسيار سودمند (از جمله اثر عاليقدر دكارت) از كارهاي اين دوره است. به استخراج معدن و اصلاح نظام نيز توجهي پيدا شد. مندرجات روزنامه رسمي هم ترقي كرد. آنها نمودهايي بودند از جريان پيوسته تاريخ زمان.
براي كمك به انقلاب فكري، رساله معروف دكارت: گفتار در روش به كار بردن عقل با تشويق «كنت دوگوبينو» و به همت و همكاري «اميل برنه» و «ملا لالهزار» به فارسي ترجمه گرديد. دكارت در اين اثر در صحت عقايد و آراي پيشينيان ترديد كرد و سعي كرد با به كار بردن روش، عقلي نظم رياضي جهان طبيعت را بشناسد و مردم را از تبعيت صرف از آراء و عقايد
______________________________
(146). مخزن الوقايع، پيشين تصويرنامه ميرزا آقا خان، شماره 36، (به نقل از: فريدون آدميت، انديشه ترقي، ص 16).
(147). ايران، «ملكم به ميرزا حسين خان»، 4 رجب 1292 (به نقل از همان، ص 17).
(148). شرح عيوب و علاج نواقص مملكتي ايران، خطي (از همان، ص 17).
ص: 561
گذشتگان بازدارد. مترجم براي تشريح اين جمله تاريخي دكارت «فكر ميكنم پس هستم» چنين مينويسد: «از آنجا كه در خود و ساير چيزها فكر ميكنم پس وجود تفكر در من، بر هستي و وجود من، گواه و برهان است.»
دكارت در اين اثر بزرگ مينويسد، براي كشف حقيقت، نخست مغز خود را از عقايد و افكاري كه داشتم كاملا پيراستم، بعد با استفاده از عقل و استدلال بر آن شدم كه افكار و انديشههاي صحيح را به جاي آنها مستقر سازم. بهنظر دكارت، كشف حقيقت با تعصب و خودبيني سازگاري ندارد. براي كشف حقايق بايد كليه عقايد و افكار مخالفان خود را نيز مورد غور و بررسي قرار دهيم؛ و اگر مطلبي مقرون به عقل و حقيقت در آثار و افكار دشمنان خود ديديم، از پذيرفتن آن خودداري نكنيم.
كنت دوگوبينو، وزيرمختار فرهنگدوست فرانسه در ايران، ميگويد: «جلساتي كه پنج فصل از شاهكار دكارت را به پارهاي از دانشمندان متفكر و باهوش ايراني ارائه دادم، هرگز فراموش نميكنم. آن فصول پنجگانه در آنها تأثيرات فوق العاده كرد، و البته اين تأثيرات بينتيجه نخواهد ماند ...» گوبينو به كساني برخورده بود كه با افكار اسپينوزا و كانت آشنا بودند و با پرسشهاي خود، گوبينو را به حيرت ميانداختند. مترجمان اثر دكارت براي روشن كردن اذهان عمومي اشارهاي به قانون فيزيكي جاذبه عمومي جهان از كشفيات نيوتن نموده و تفصيلش را به رساله اعتضاد السلطنه به نام فلك السعاده احاله دادهاند. فلك السعاده معرف فكر علمي تحليلي نويسنده است. رسالهاش را بر پايه تحقيقات نيوتن و با توجه به آراي دانشوران پيشين (خاصه بيروني و فارابي) پرداخته؛ احكام نجومي را سراسر بيمعني ميداند؛ معتقد به اصالت عمل و اختيار آدمي است و دشمن خرافاتپرستي. ميگويد: كواكب كيهاني، خواه بنابر هيأت غلط بطلميوسي و خواه به اعتقاد «حركت ارض بنابر هيأت جديده صحيحه» در هيچگونه حوادث زمين مؤثر نيست ... اين احكام نجوم، و اخبار رمال و جفار كذب محض و محض كذب است.»
جريان فكري ديگري كه ديد آدمي را نسبت به جهان هستي تغيير كلي داد، فلسفه تحول تكاملي بود كه با داروين مبناي علمي تحققي يافت، و در تفكر اجتماعي سده نوزدهم نيز تأثيري ژرف بخشيد. كتاب اصل انواع در 1859 م. (1276 ه. ق.) منتشر شد. يازده سال بعد شمهاي از آن مقوله را ميرزا تقي خان انصاري كاشاني، طبيب و معلم دار الفنون، به فارسي درآورد (1287). او مردي آگاه و روشنبين بود، كتابهاي سودمندي ترجمه و تأليف كرده است. نام اين رساله را جانورنامه نهاد ... همه آن معاني، نفي منقولات و آراي گذشتگان بود.
نتيجهاي كه از مجموع اين گفتار ميگيريم همين است كه در اساس تفكر پيشينيان رخنه افتاد، و تحول ذهني تازهاي در جهت عقلي محض ظاهر گشت، به دانش تحققي اعتقاد پيدا شد؛ دانشي كه پايهاش بر تجربه عيني بود، و رابطه آدمي با جهان هستي در اصالت عمل و اختيار شناخته گرديد ... ولي آن دگرگوني ذهني فقط در طبقه انديشمند پيدا شد، و هنوز به پيكر اجتماع سرايتي نداشت. ديگر طبقات، خاصه توده مردم، همچنان تختهبند عقايد گذشته بودند.
ص: 562
نكته مهم دوم اينكه، در آن طبقه اقليت هوشمند علاوه بر عنصر تحصيلكرده جديد، از اهل حكمت نيز كساني ميشناسيم كه در زمره نوانديشان بودند. يكي گويد: علم حقيقي آن است كه قواعدش مطلق باشد؛ چون دانش رياضي. چه، قانون رياضي، «تخلفبردار نيست و تقلب در او راه ندارد.» اما علم حكمت و كلامي كه مردم آن را فلسفه پنداشتهاند، علم غير حقيقي، بلكه جهل محض و وهميات صرفند. همچنين ادله اثبات هيولا و ادله نفي هيولا ...
و ارباب انواع و انوار اسفهبديه و مثل افلاطون ... هيچيك از اين مهملات داخل در علوم نيستند.»
اين، عقيده «ميرزا اسد اللّه بن محمد كاظم» است؛ همان كسي كه بر شرح منظومه حاجي ملا هادي شيرازي حاشيه نوشت. او از طبقهاي بود كه وارث سنت حكمت عقلي به شمار ميرفت؛ سنتي كه در عالم خود با مايه بود ... در اين دوره گرايش فكر به سياست عقلي است.
زمينه اين تحول را از مطالعه چند رساله و مقاله رسمي و غيررسمي كه در اين دوره كوتاه سه ساله نوشته شده به دست ميدهيم:
كتابچه قواعد مجلس مصلحتخانه يا دستورنامه مشورتخانه، با دستخط و فرمان ناصر الدين شاه؛ رساله دفتر تنظيمات به قلم ملكم خان؛ شرح عيوب و علاج نواقص مملكتي ايران از نويسندهاي گمنام؛ جزوهاي در افزايش ثروت؛ دو مقاله بلند يكي در تأسيس شوراي دولت، ديگري در ترقي صنعت و تجارت.
وجه مشترك اين نوشتهها جنبه انتقادي است؛ خاصه نويسنده گمنام، انتقادهاي تندوتيز دارد. ديگر اينكه وجهه نظر جملگي، اصلاح و ترقي است ... از نظرگاه تفكر اقتصادي به فقر عمومي و تنزل زراعت و تجارت توجه پيدا كردهاند، و از اينكه بازار ايران را كالاي مصرفي بيگانه پر ساخته، انتقاد نمودهاند. چاره خرابي اقتصادي را در پيشرفت صنعت و فلاحت و تجارت و گردآوردن سرمايه داخلي، و برپا كردن كامپاني (كمپاني) خانگي، تميز دادهاند ... رساله دفتر تنظيمات ملكم با ارزشترين آثار سياسي اين دوره است، و متضمن نخستين طرح قانون اساسي است كه به شاه عرضه كردهاند. مقدمه آن دفتر در انحطاط سياسي ايران است: دولت ما بيمار و «ناخوش خطرناك» است و بزرگان قوم بر اثر «عدم لازمه شعور بر خطر حالت دولت، ملتفت نيستند. بعضي هم بواسطه نقص دولتخواهي، جرأت اظهار آن را ندارند و غالبا در رفع امراض دولت غير كافي بل به غايت ناقابلند» اگر بزرگان مملكت «بقدر ذرهاي تعصب و غيرت ملي» دارند، بايستي به اصلاح دستگاه دولت پردازند؛ اما نگويند كه ايران نظمبردار نيست؛ البته «انتظام دوم هميشه موانع كلي داشته است.» گاه «جهل ملت» ... گاه غفلت پادشاهان «سد ترقي ملت» بوده است ... ايران با وجود همه «نعمات طبيعي» و فراهم بودن «اسباب ترقي» دولت، منكوب دول اطراف است و گرفتار انواع ذلت ...
نويسنده ... نظرگاهش تفكيك كامل «اختيار وضع قانون» از «اختيار اجراي قانون» است ... از انواع حكومت بحث ميكند ... و نفع هيأت اجتماعي را ضمن يك سلسله قوانين مشخص گردانيده است. مهمترين آنها «حقوق ملت» است كه از منشور «حقوق بشر» و قانون اساسي فرانسه گرفته است: «همه افراد در برابر قانون «حكم مساوي» دارند؛ هيچ شغل، منصبي
ص: 563
«موروثي نيست»؛ از هيچكس «هيچچيز نميتوان گرفت مگر به حكم قانون»؛ هيچكس را «نميتوان حبس كرد مگر به حكم قانون»؛ «عقايد اهل ايران آزاد خواهد بود.» و «ماليات هرساله به حكم قانون مخصوص گرفته خواهد شد.» آنجا اصول حقوق طبيعي را آورده؛ اصولي كه تازگي داشتند، و در عزت آدمي ارزش جاويدان دارند.
پايه سياست را بر محدوديت قدرت، بنيانگذارده است. همچنين مفهوم تفكيك قوا را در قانون مجلس تنظيمات و مجلس وزيران دقيقا جاري ساخته است. وزيران فقط در برابر آن مجلس مسؤول هستند. «اولين تكليف وزرا اجراي قانون است. خارج از قانون به هيچ كاري نبايد اقدام بكنند» وزيري كه مرتكب «خلاف قانون» گردد «خائن دولتي» است. ولي «تحقيق و صدور حكم خيانت وزرا بر عهده مجلس تنظيمات» است.
مجلس تنظيمات نهتنها قوانين عرفي بلكه قوانين شرعي را نيز مورد مداقه و تصويب قرار خواهد داد؛ لايحه دخلوخرج مملكتي را بررسي و مورد تأييد قرار ميدهد، بر مالياتهاي غيرمستقيم خواهد افزود و به هرجومرج و آشفتگي امور مالياتي پايان خواهد داد.
مبارزه با فقر عمومي، فروش املاك خالصه، و تأسيس بانك ملي از مترقيترين پيشنهادات ملكم است. در مكالمه طنزآميز «رفيق و وزير» پرده از روي دودلي، بلكه سوء نيت شاه و اطرافيان مرتجع او برميدارد؛ و از قول وزيري كه خواهان حفظ وضع موجود است مينويسد:
«يقين بدانيد كه تا يك ماه ديگر ما را مثل وزراي فرنگستان در ميان قوانين محصور ميسازند.
چيزي كه به داد ما رسيده اين است كه ما همه در دفع قوانين شريك هستيم، و خيال شاه را ميتوانيم به اندك تدبير تغيير بدهيم ... سه ماه است مشورت ميكنيم كه مجلس تنظيمات بسازيم هرروز خيال شاه را به يك مضمون تازه مشغول ميكنيم ...»
نويسنده گمنامي در رساله شرح عيوب و علاج نواقص مملكتي ايران، رساله دفتر تنظيمات را مغرضانه به باد انتقاد ميگيرد و نويسنده آن را ترسابچهاي ميخواند كه به فكر اجراي قواعد فرنگيان در ميان مسلمانان افتاده است. نويسنده با همه غرضورزي به واماندگي ايران و ساير جامعههاي اسلامي برخورده و به خطر استيلاي مغرب بيناست و معتقد است: «از نوابغ علم و هنر و سياست، ديگر احدي بر جاي نمانده است. دولت بيمار و سلطنت زار و نزار است.» حال اگر «آن مورخ چاپلوس كذابباشي (مقصود سپهر مؤلف ناسخ التواريخ است) ...
ذكر جهانگيري سلاطين جليله قاجاريه و تفصيل كشف و كرامات ميرزا آقا خان نوري را بيان ميكند، حرفش مفت است.» وي مردم را به وطندوستي فراميخواند و بيسر و ساماني كشور را چنين تصوير ميكند: «دزدي و خوردن مال دولت و ملت علي الرئوس به اجازه سلطنت است؛ و اين فقره اسباب افتخار سارقين دولت است.» حكام به هر ولايت پا نهند، آنجا را «با مملكت دشمن به يك شمار گيرند، به جاي ماليات، اموال مردم را به غارت ببرند ...
اموال ملت را حكام و پيشكاران ميبرند، جيره و مواجب نوكر را صاحبمنصبان و لشكرنويسان ميخورند و جان و مال مردم از حراميان و راهزنان و دزدان، و سياست حكام و فساد لوطيان و افساد اطباء و جراحان پيوسته در معرض هلاكت است.» چگونه ميشود كه در كشور بيست كروري ايران در دوران «دودمان جليله قاجاريه» ماليات آن زياده از ده كرور تومان
ص: 564
نباشد و از آن مبلغ نيم كرورش «مصارف تعيش شاه باشد و پنج كرور ديگر در ميان سارقين و خوانين دولت تقسيم بشود؟» و حال آنكه اين ده كرور را ميتوان بر قانون عدالت فقط از گيلان و مازندران وصول كرد ... ماليات دوره شاه سلطان حسين 85 كرور تومان بود ... همين «ايران ويران» را ميتوان ترقي داد كه مالياتش به هشتاد كرور تومان برسد ... اما «هزار دريغ كه عمر دولت از روي هواي نفس جاهلانه به بطالت و كسالت ميگذرد ... يك مشت ميرزاي بدگهر ... ريشه دولت و ترقيات ملت و فوايد مملكت را مثل موريانه روي هم ريخته ميخورند ...» قوام الملك شيرازي، مستشار خراساني يا فلان الدوله آذربايجاني هركدام به تفاوت، يك كرور آب و ملك دارند. ميخواهم بدانم كدام مميز به مميزي آن ولايات رفته، جمعبندي ماليات ايران را سنجيده است؟ «تمام ولايات در تيول ابدي اين اشخاص است.» تا اين «بدعت ناهنجار» كه بنيان دولت و ملت را ميخورد ... از بن كنده نشود، اين مملكت روي آبادي نخواهد ديد.» و بالاخره خطاب به شاه ميگويد: «كي باشد، با اينهمه ستم مملكت آباد كني و يا طرح نوبنياد كني؟» سپس در مقام انتقاد از روشها و بدعتهاي شاه مينويسد: شكار جاجرود، گردش چرخ دولت را از كار انداخته است ... صدراعظم كه ميرشكار يا رئيس آبدارخانه و يا پيشكار عملههاي درباري نيست، مسؤول اداره مملكت است. در دولتهاي بزرگ جز روز يكشنبه «محال است تمام كارخانجات انساني و شعبات ادارات سلطاني يك ساعت تعطيل شود.» اين رسم جديد ايران را حتي «در مملكت حبش و كاكاسياههاي وحشي» نشنيدهايم. سپس به جمعيت دائم التزايد شاهزادگان و روش غير معقول خاقان مغفور اشاره ميكند و ميگويد، اكنون عده اولاد شاه را نميتوان به دقت به حساب آورد «هركجا پا بگذاري خالي از وجود زادههاي خاقان جنتمكان نخواهيد ديد.» باز خطاب به شاه ميگويد: «خال اكرمت خانههاي اصفهانيان را خراب كند، بر فقير و غني نبخشايد و از نقير و قطمير نگذرد، دود از دل آنها برآورد و فرياد ضعفا و عجايز را بر آسمانها رساند.» به علاوه «در مقابل اين طايفه جليله كه منسوب سلطنت عاليه هستند، طايفه ديگري كه آبروي دين مبين اسلاميه را برده ... سلسله سادات هستند.» شمار آنان به دو سه كرور خانوار ميرسد. «داخل قطار سيدهاي مصنوعي، سقا، گدا، دورهگرد به جهت تكدي پارچه سبزي بر سر و كمربسته ... اولاد اين كذابها تعدادشان همه روز بيشتر ميشود.» بر آن «دو طايفه شاهزادگان و سادات عظام» بايد خوانين اهل قاجار را هم افزود. اين سه قبيله «گداي مملكت» هرروز زاد و ولد ميكنند.
«البته واضح و آشكار است كه ... مخارج عيال و اطفال زياد آنها از كجاست.»
از روحانيان بگوييم: «پيشوايان ملت ما كه هريكي در مقام خود امير الامراي ملت هستند، كسب و تجارت آنها، فلاحت آنها، خوردن خون و گوشت يك مشت رعيت بيصاحب بيپشتوپناه ميباشد.» جناب مجدت الاسلام «نايب مناب پيغمبر اكرم» كالسكه چند اسبه سوار ميشود، عمارتهاي رفيع و زنان متعدد دارد. هركدام از آقازادگانش «به فراخور متاع دكانداري، پنج نفر عيار طرار به اسم محرري دارد» خرج آن دستگاه محترم را «از مال بيچارگان مسلمان بواسطه احكامات باطل و دست تصرفات در اموال صغير و كبير، و ظلم و تعدي در حق عموم برنا و پير مينمايند، تا به كام دل در مسند رسالت رياست كنند.» هيچكس نيست
ص: 565
بپرسد: «بيت المال مسلمين تا كي به هرزه در ميانه ملت تلف شود، و گاوان و خران را علف گردد. سال به سال اينهمه اموال به تبذير هدر شود و مظلمه آن در گردن دهنده و برنده و خورنده بماند؟»
سپس نويسنده از قتل وزير نامدار و بينظير ايران، امير كبير، اظهار تأسف ميكند و ميگويد، اي كاش ميتوانست «ده سال به اختيار صدارت كند» ... «به خدا قسم قرنها بگذرد و ايران مثلش را پيدا نكند.» سپس از مظالم و اعمال نارواي ميرزا آقا خان نوري سخن ميگويد.
ضمن اندرزهاي سياسي فراواني كه ميدهد به لزوم تفكيك شريعت از سياست اشاره ميكند و مانند ابو الفضل بيهقي معتقد است كه دولت و ملت دو برادرند و بايد بين آنها صلح و صفا حكومت كند و آرزو دارد كه «دولت و ملت چون شير و شكر به هم درآميزد.»
به تأسيس عدالتخانه سخت معتقد است و به شاه ميگويد: «اگر تو امروز بنا نكني ديگران فردا ميكنند كه گوشها همه آواز تربيت شنيدهاند و چشمها همه اثر تربيتديده»
در عزت قانون و مساوات مينويسد: از اركان قوانيني كه در فرنگستان جاري است اينكه هركس از هر طبقهاي «در ديوان عدليه مساوي است. امتيازي براي احدي در ديوانخانه عدليه ندادهاند.» چون بنيان حكمراني بر قانون قرار گرفت، تزلزل و بيثباتي از بين ميرود.
اگر «وزير عدليهاي مرحوم يا معزول شد، قوانين مرحوم نخواهد شد؛ بلكه وزير عدليه بايد همان قوانين را قوت داده تكميل نمايد.» «149»
پس از عزل ميرزا آقا خان نوري، ناصر الدين شاه، براي جلوگيري از تمركز قدرت در دست شخص واحدي به نام «صدراعظم»، ظاهرا تصميم گرفت اين مقام را براندازد و با تأسيس شوراي دولت و تقسيم مسؤوليت امور بين وزرا، به امور كشوري سروساماني بدهد؛ ولي اين نقشه نيز به ثمر نرسيد؛ زيرا هر تصميم و نقشه اصلاحي لازم بود قبل از آنكه به مرحله اجرا و عمل درآيد، به تصويب «همايون» برسد. چنانكه تاريخ زندگي ناصر الدين شاه گواه است، وي بزرگترين دشمن اصلاحات اساسي بود؛ بطوريكه وجود مرد صديق و خدمتگزاري چون امير كبير را به زحمت سه سال تحمل كرد، ولي عنصر فاسد و متملقي چون ميرزا آقا خان نوري را با علم به خرابكاريهاي او هفت سال در مسند صدارت باقي گذاشت. و اين خود ميرساند كه سنخيت او با عناصر فاسد به مراتب بيشتر بود. تشكيل مجلس مصلحتخانه در سال 1276 تظاهر ديگري است به اصلاحطلبي؛ در نتيجه فشار عناصر اصلاحطلب، و آشفتگي وضع عمومي كشور، و انعكاس فساد و تباهي و نابساماني ايران در كشورهاي خارج، شاه با تأسيس مصلحتخانه موافقت ميكند. در كتابچه مربوط به مصلحتخانه از قول شاه چنين ميخوانيم:
پس مقرر فرموديم كه مجلس ديگري از كارگزاران «تجربه آموخته» منعقد شود تا در اموري كه متضمن صلاح دولت و ازدياد آبادي مملكت باشد، مشاوره و گفتگو نمايند؛ و همچنين اذن عمومي داديم كه هريك از چاكران حضرت و عقلاي مملكت و صاحبان افكار صائبه، آنچه براي منافع مملكت و صلاح امور خلق، تدبير
______________________________
(149). از «بهنظر دكتر آدميت ...» (ص 559) تا اينجا، تلخيص است از: انديشه ترقي، پيشين، ص 44- 15.
ص: 566
نموده باشند، در آن مجلس حاضر شده در حضور رئيس مجلس تقرير و بيان نمايند.
و اهالي مجلس در صحت و سقم آن امعان نظر كرده، هركدام را از عيوب و نقايص مبرا ... دانند در ورقه جداگانه مندرج سازند كه ابتدا به عرض رأي جهانآرا برسد تا به مجلس خاص مشورت وزرا رجوع شده، بعد از امضاي مجلس مزبور، حكم به اجراي آن صادر فرماييم. در مسائل مختلف فيها حكم طرف غالب [يعني اكثريت] معتبر خواهد بود. و اگر ادله رد و قبول در يك مسألهاي جهت مساوات داشته باشد [يعني عده موافقان و مخالفان برابر باشد] بعد از رجوع به مجلس خاص، دليل هركدام از طرفين را كه آراي وزرا تصويب نمايد، حكم طرف غالب خواهد داشت ... «150»
با تمام ظواهر آراستهاي كه در اين پيام بود، عدهاي از درباريان و وابستگان و علاقهمندان به نظم موجود در آن شركت جستند و كاملا روشن بود كه اگر چند نفري مانند ميرزا رضاي مهندس باشي به اصلاح امور علاقه نشان ميدادند فريادشان به جايي نميرسيد. تنها جمعيت سياسي مؤثري كه در اين سالها در ايران به وجود آمد، مجمع فراموشخانه است كه در بيداري افكار و آشنا كردن مردم به حقوق اجتماعي خود نقش مهمي ايفا كرده است. «تاريخ ايجاد فراموشخانه اگر در سال 1275 نباشد، به يقين سال بعد است؛ يعني همزمان تأسيس مصلحتخانه؛ آنگاه كه جنبوجوشي در راه اصلاح و تغيير برپا گشته بود. دستور برانداختن آن در 12 ربيع الثاني 1278 صادر شد؛ آنگاه كه جوشوخروش ترقيخواهي فرونشست.
بنيانگذار فراموشخانه ملكم خان است. به گمان ما در 1275 كه نقشه خود را در اصلاحات ايران ضمن دفتر تنظيمات به شاه عرضه كرد و مورد عنايت واقع شد، مقدمه تشكيل آن مجمع را با همكاري پدرش و چند تن ديگر فراهم ساخت. ميدانيم قبلا تصويب شاه را در اين كار به دست آورد.
فراموشخانه روي گرده مجامع سري اروپا كه در سده هيجدهم و نوزدهم ميلادي رواج فراوان داشتند، بنا گرديد، اما هيچ بستگي به آن فرماسونري نداشت ... مرام فراموشخانه پرداخته عناصر گوناگون است. در واقع تأليفي است از اصالت عقل، مشرب انسانيت، فلسفه علمي تحققي، و اصول اعلاميه حقوق بشر. پيش از آنكه به تجزيه آن عناصر بپردازيم، سخن خود ملكم را كه پس از 23 سال (در 18 رجب 1297) به دانشمند انگليسي «ويلفريد بلنت» گفته و او در يادداشتهايش آورده است، نقل ميكنيم: زبده آن اين است: مذهب انساندوستي به همان اندازه كه در مغربزمين شناخته گرديده، اهل مشرق نيز آن را ميشناسند ...
جوان بودم كه به فساد مملكتم پي بردم و انحطاط مادي آن را شناختم. پس شعله اصلاحطلبي در من فروزان گشت. در اروپا كه بودم سيستمهاي اجتماعي و سياسي و مذهبي مغرب را مطالعه كردم، با اصول مذاهب گوناگون دنياي نصراني و همچنين تشكيلات جمعيتهاي سري و فراماسوني آشنا گرديدم، طرحي ريختم كه عقل سياست مغرب را با خرد ديانت شرق به هم
______________________________
(150). همان، ص 58.
ص: 567
آميزم. چنين دانستم كه تغيير ايران به صورت اروپا كوشش بيفايدهاي است؛ ازاينرو فكر ترقي مادي را در لفاف دين عرضه كردم تا هموطنانم آن معاني را نيك دريابند. دوستان و مردم معتبري را دعوت كردم، در محفل خصوصي از لزوم پيرايشگري اسلام سخن راندم، به شرافت معنوي، و جوهر ذاتي آدمي توسل جستم؛ يعني انساني كه مظهر عقل و كمال است نه آدميزادهاي كه نوع جانور است ... در راه اصلاح دستگاه سياست قدم نهادم و رسالهاي در اصول عقايد خود نوشتم ...
فراموشخانه پس از تأسيس مورد اقبال طبقات مختلف قرار گرفت. شاهزاده، وزير، ديواني، سياسي، اديب، حكيم، مجتهد، واعظ، تاجر، كسبه و مردم بياسم و رسم به آن مجمع داخل گشتند.» «151»
گرايش افرادي از عموم طبقات به اين مجمع سري بخوبي نشان ميدهد كه در آن دوران، اقليت انگشتشماري از هر طبقه و گروه اجتماعي به لزوم تغيير اوضاع پي برده بودند.
در عين حال شخص شاه، درباريان، و اكثريت قريب به اتفاق روحانيان، و ساير محافظهكاران و مرتجعين با نفوذ هر فكر بديعي مخالف بودند و با شمشير برنده تكفير و بهتان، پيروان مكتب جديد را مورد حمله قرار ميدادند. «به عقيده حاجي ملا علي كني آن مجلس عامل «اضمحلال مذهب و ملت بود» و باني آن «در خيال تصاحب ملك و دولت» بطور كلي دشمنان فراموشخانه ميگفتند با بودن «احكام الهي» نيازي «به قواعد ملل و آداب ديگر» نيست. «اگر مقصود «اخوت» است كه فرمودهاند «المؤمنون اخوة» اگر غرض «جماعت و جمعيت» است كه امر به نماز جماعت فرمودهاند؛ اگر منظور «مساوات» است كه خمس و زكوة را مقرر داشتهاند؛ اگر رفع ظلم و تعدي است كه بايد «حدودات شرعي و تهديدات اخروي» را كافي بدانيم؛ اگر معني اختيار و آزادي اين است كه تحت حكم ديگري نباشيم ...
اين، منافي اساس خداوندي است ... اگر همه مساوي بودند هيچ كاري در دنيا پيشرفت نميكرد.» «152» و با اين تبليغات، اساس فراموشخانه را كفرآميز ميدانستند. رهبران فراموشخانه نيز آرام ننشستند و با دلايلي قانعكننده به سفسطههاي مخالفان پاسخ دادند.
ولي چون از اواخر سال 1277 در اثر خشكسالي و كميابي نان و گرسنگي، عدهاي در مسجد شاه غوغا كردند و جمعي به ارك ريختند و جلو شاه را گرفتند، مرتجعين سخت نگران شدند و جمله اين حوادث را مولود تبليغات سران فراموشخانه شمردند. ملا علي كني شخص ملكم را دشمن دين و دولت شمرد و از شاه طرد و انحلال اين جمعيت را تقاضا نمود و بالاخره در ربيع الثاني 1278 انحلال اين جمعيت طي اعلاميهاي در روزنامه رسمي به اطلاع عموم رسيد. ولي چندي بعد، ملكم مورد عفو و محبت شاه قرار گرفت. بطور كلي جنبش اصلاحطلبي كه ريشه ملي و اجتماعي عميقي نداشت رو به سستي نهاد. شوراي دولتي و مصلحتخانه قبل از آنكه مصدر خدمات مؤثري شود، از بين رفتند. حتي شاگرداني كه در 1275 براي تحصيل به فرانسه فرستاده بودند، از بيم اينكه آنها «جمهوريپرست و بيدين» بار بيايند، به ايران فراخواندند. شكست
______________________________
(151). همان، ص 67- 64 (به اختصار).
(152). همان، 70- 69 (به اختصار).
ص: 568
نظامي ايران و آشوبهاي پيدرپي شهرها كه در نتيجه قحطي و خشكسالي پديد آمده بود، موجب نگراني شاه گرديد. در شعبان 1277 موقعي كه شاه از شكار بازميگشت، چند هزار نفر از زنان جلو او را گرفتند و مطالبه نان كردند. شاه كلانتر شهر را فراخواند و براي مرعوب كردن مردم دستور داد او را به طناب بيندازند و جسد برهنه او را در بازار روي زمين بكشانند. انقلاب موقتا فرونشست ولي گرسنگي بار ديگر مردم را به اعتراض و توسل به سفارت روس و انگليس و روحانيان وقت وادار كرد. در اين جريانات اعتراضي، زنان نقش مهمي ايفا كردند. شاه و زمامداران وقت به جاي آنكه به ريشه بدبختيهاي مردم توجه كنند و درصدد چارهجويي برآيند، به تضييقات و فشار خود افزودند.
در اين ايام، روشنفكران براي حل مشكلات اجتماعي به نوشتن رسالاتي همت گماشتند. «مجموع رسالههاي اجتماعي و سياسي كه به دست ما رسيده به دو دسته تقسيم ميكنيم: نخست اندرزنامهها كه نمودار تفكر پيشينيان هستند؛ دسته دوم آثار جديد كه تحت تأثير مستقيم انديشههاي غربي پرداخته شدهاند. موضوع اصلي نوشتههاي دسته اول عبارت است از آداب سلطنت، قواعد حكومت ايران، ستايش عدل و پاسداري رعيت ... و پندنامهها را كه كنار بگذاريم، ميرسيم به آثار جديد كه برخي از آنها ترجمه كتابهاي گوناگون اروپايي است ... ديگر رسالههايي كه بالاخص از مسائل اجتماعي و سياسي ايران گفتگو كردهاند. در ترجمهها، مترجمين بيشتر از منابع فرانسوي ترجمه كردهاند و گاه بيگاه به حقوق اساسي بشر اشاره كردهاند؛ مخصوصا «آزادي خيال»، «آزادي انصاف»، «آزادي طبع روزنامجات»، آزادي كل طرق و مذاهب»، «آزادي تعليم»، خاصه «آزادي خيال يك نوع حق طبيعي است.» در ترجمه وصيتنامه فؤاد پاشا كه در حقيقت سفارشنامه صدراعظم تجددخواه دولت عثماني است، مطالبي است كه با اوضاع ايران قابل انطباق است: «سلطنت آل عثمان در خطر است.» ترقي همسايگان و «سهويات بيرون از ادراك عقل، از طرف اجداد ما، امروز ما را به حالت ضيّقه و مشكله انداخته است.» هر آينه سلطان خواهان دفع حوادث سهمناك هستند «بايد از رسوم گذشتگان بالمره چشم پوشند.» برخي از «هموطنان نادان» چنان ميانديشند كه گويا عظمت سابقه خودمان را با همان وسايل قديمه خودمان تجديد و برپا توانيم كرد. اين خيال ضلالتي است تلخ و خودفريبي است نامسموع ... همسايگان ما متصل پيش رفتهاند و ما را متصل در پس گذاشتهاند ...» «153» سپس از لزوم استقرار آزادي و مساوات سياسي و تفكيك مذهب از سياست به تفصيل سخن ميگويد.
ديگر از نويسندگان اين دوره، ميرزا اسد اللّه، در رسالهاي موسوم به نمونه ميمونه در علم سياست مدون به زمامداران وقت پيشنهاد ميكند كه از قواعد و اصول علمي در اداره كشور استفاده كنند. بهنظر او «علم حقيقي آن است كه قواعدش مطلق باشد؛ مثل علم حساب و هندسه، فلاحت و جغرافيا: قانون رياضي «تخلفبردار نيست و تقلب در او راه ندارد.» اما «علم غير حقيقي كه جهل محض و وهميات صرف است ... مانند علم حكمت و كلامي كه در اين
______________________________
(153). همان، ص 90- 82 (به اختصار).
ص: 569
ازمنه متداول شده است و مردم اين دو علم را فلسفه پنداشتهاند.» همچنين است «رمل و جفر و اعداد و اصول ابو حنيفه و ديگران و هرچه از اين قبيل ميباشد؛ اطلاق لفظ «علم» بر آنها كذب محض است.» ... باز ميآورد: «اگر تمام امورات دولت و ملت را از روي قواعد علميه قرار بدهند ... آن دولت در اندك زمان ترقيات كليه خواهد نمود.» در مملكتي كه «هيچ كاري از كارهاي آن دولت و ملت» بر اصول منظم نباشد، حتي «وصول ماليات و خرجودخل آن دولت در تحت قاعده علمي نباشد، آن دولت هميشه متزلزل و سرگردان و بياعتبار و پريشان ميباشد. ميانه آن دولت و ملت عداوت و كدورت زياد ميشود؛ به نحوي كه تمام ملت منزجر و متنفر از دولت» ميگردند ... بهنظر او تا كارها بر اصول علمي جديد قرار نگيرد، احياي ايران سر نخواهد گرفت.
نويسنده ديگري به نام ميرزا ابو طالب بهماني در رساله منهاج العلي معايب كار ايران را فهرستوار چنين ميشمارد: پريشاني مردم، استبداد حكومت، تعدي حكام، تغيير و انحراف رأي دولت، عدم امنيت و اطمينان ملت از مال و جان، محرومي ذوي الحقوق از حقوق خويش، بسط يد ظالم به تدليس و اداي رشوه، نداشتن قانون ماليات، نبودن قانون دخلوخرج، استيلاي نفوذ و قدرت اجانب، ضعف و عجز در مقابل آنها. «بايد مسلم داشت كه معايب امور ايران، از بينظمي دستگاه ديوان است، و آن هم از نتايج اعمال وزرا و وكلاي دولت.»
نويسنده معتقد به قبول تمدن غربي است. در شكل حكومت خواهان تفكيك قوه مقننه از قوه مجريه است، و آزادي و حريت را «مفتاح كنوز ارض و اسباب آبادي كل خرابيها ...
ميداند. براي رعايت اختصار از ذكر آراء و نظريات ديگر صاحبنظران اين دوران صرفنظر ميكنيم.»